تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

باد بهار می‌وزد باده‌ی خوشگوار کو

 

 

حقا یکی از مشکلات ما علم‌وصنعتی‌ها٬ بهار است! عرض می‌کنم مشکل٬ از این باب که آدمی را حیرت می‌گیرد و به پرنده‌ای می‌ماند که پایش به زنجیر کشیده شده و نمی‌تواند پرواز کند در این آب و هوا! عرض می‌کنم مشکل٬ از آن جهت که مبهوت است که بماند یا هزاران تکه شود و هر تکه اش را جایی جاگیر کند٬ باشد که حق ِ این آب و هوا را بتوان ادا کرد!

خاصّه اگر اول اردیبهشت باشد و باد٬ هو هو بکشد و مرغان هوایی نوا بسرایند و گلهای معطر و شاداب ِ باغچه‌های دانشگاه٬ با تو همی سخن بگویند! سرت را بالاتر بگیری و کوه‌های شمال تهران را نظاره کنی و ببینی از همیشه به تو نزدیک‌تر شده اند! سرت را باز هم بالاتر بگیری و ابرهای سفید در دامان ِ آسمان ِ آبی را تحسین بگویی!

هر کو نظر اندازی همین حکایت است...!

بعد لابد علی اسلامی هم مثل تو سرتاپا کیف است که پیامک می‌زند و خوبی ِ این آب و هوا را متذکر می‌شود و در پایان٬ با چاشنی ِ "خدا رو شکر" ٬ با تو شریک این لحظات خوب می‌شود...

 

 

تو را شکر.

هم برای این آب و هوا٬ هم برای وسیله بودنش.

خودت در کتابت اشاره کردی که این زنده شدن طبیعت٬ تذکره‌ایست برای زنده شدنی دیگر. اصلا آیه و نشانه‌ایست که هرسال جلوی چشمانمان می‌گذاری که بعد از مردن ِ ظاهری‌تان٬ زنده شدن ِ دیگری هم هست...

تو را شکر.

 

...............................................

نگاهی به عقب: +

۴ نظر
آسمان دریا

الصدیقه الشهیده

 

 

شب بود و شهر خاموش.

رو به مزار پیامبر ایستاده بود و با چشمانی خیس، با او حرف می‌زد...

ای پیامبر خدا! از من و دخترت بر تو درود باد. همان که به دیدار تو آمده و در کنار تو به زیر خاک خفته است. مرگ زهرا٬ ضربتی بود که دلم را خسته و اندوهم را پیوسته کرد. و چه زود از میان ما رفت... شکایت خود را به خدا می‌برم و دخترت را به تو می‌سپارم...


سالها پیش بود که با آن حجب و حیا به محضر پیامبر رسیده بود و گفته بود:

مرا رغبت افتاده است در فاطمه.

وقتی فاطمه این خبر را شنید٬ سرش را به زیر انداخته و بر لبان پدرش لبخند شیرینی نشانده بود! که علی دامادم شده است! و اگر علی نبود٬ فاطمه هم همسری برنمی‌گزید! عروسی ِ ساده‌ای برگزار شد و زندگی‌شان هم ساده‌تر...

 

شب بود و شهر خاموش.

رو به مزار پیامبر ایستاده بود و با چشمانی خیس، با او حرف می‌زد...

... ای پیامبر خدا! به زودی با تو خواهم گفت که امتت پس از تو٬ با فاطمه‌ات چه ستم‌ها کردند... خدا گواه است که دخترت پنهانی بخاک می‌رود. هنوز روزی‌چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبانها نرفته که حق ِ او را بردند و میراث او را خوردند. درد دلم را با تو در میان می‌گذارم و دلم را با یاد تو خوش می‌دارم...

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

الصدیقه الشهیده

 

 

شب بود و شهر خاموش.

رو به مزار پیامبر ایستاده بود و با چشمانی خیس، با او حرف می‌زد...

ای پیامبر خدا! از من و دخترت بر تو درود باد. همان که به دیدار تو آمده و در کنار تو به زیر خاک خفته است. مرگ زهرا٬ ضربتی بود که دلم را خسته و اندوهم را پیوسته کرد. و چه زود از میان ما رفت... شکایت خود را به خدا می‌برم و دخترت را به تو می‌سپارم...


سالها پیش بود که با آن حجب و حیا به محضر پیامبر رسیده بود و گفته بود:

مرا رغبت افتاده است در فاطمه.

وقتی فاطمه این خبر را شنید٬ سرش را به زیر انداخته و بر لبان پدرش لبخند شیرینی نشانده بود! که علی دامادم شده است! و اگر علی نبود٬ فاطمه هم همسری برنمی‌گزید! عروسی ِ ساده‌ای برگزار شد و زندگی‌شان هم ساده‌تر...

 

شب بود و شهر خاموش.

رو به مزار پیامبر ایستاده بود و با چشمانی خیس، با او حرف می‌زد...

... ای پیامبر خدا! به زودی با تو خواهم گفت که امتت پس از تو٬ با فاطمه‌ات چه ستم‌ها کردند... خدا گواه است که دخترت پنهانی بخاک می‌رود. هنوز روزی‌چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبانها نرفته که حق ِ او را بردند و میراث او را خوردند. درد دلم را با تو در میان می‌گذارم و دلم را با یاد تو خوش می‌دارم...

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

در پرتو نور ... ام ابیها

 

 

إنّا أَعطَیناکَ الکَوثَرَ (۱)

فَصَلّ لِرَبکَ وَ انحَر (۲)

إنّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبتَرُ (۳)

(سوره مبارکه کوثر)


............................................................

 

 

بعد از اینکه فرزندان پیام‌برش (قاسم و عبدالله) در کودکی از دنیا رفتند٬ کفار به طعنه می‌گفتند نسل محمد(ص) قطع شده و او ابتر و بی‌دنباله است. به غیرتش برخورد. خدا را عرض می‌کنم. سوره‌ای نازل کرد در پاسخ کفار. کوثر به معنی ِ خیر کثیر است. مفسران و روایات می‌گویند مراد از کوثر٬ ذریه فاطمه زهرا(س )هستند. چون در این خانواده خیر و برکت کثیر قرار داد و هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ باطن و حقیقت٬ واسطه فیض الهی در عالم وجود اند.

 

پیامبرش را که برد٬ این کوثر تنها شدند.

پیامبرش را که برد٬ اندوه و بلا بود که بر سر این خاندان٬ این خیر ِ کثیر فرو می‌آمد.

 

...پیامبرش را که برد٬ طاقت نیاورد. فاطمه‌اش را هم برد.

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

در پرتو نور ... ام ابیها

 

 

إنّا أَعطَیناکَ الکَوثَرَ (۱)

فَصَلّ لِرَبکَ وَ انحَر (۲)

إنّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبتَرُ (۳)

(سوره مبارکه کوثر)


............................................................

 

 

بعد از اینکه فرزندان پیام‌برش (قاسم و عبدالله) در کودکی از دنیا رفتند٬ کفار به طعنه می‌گفتند نسل محمد(ص) قطع شده و او ابتر و بی‌دنباله است. به غیرتش برخورد. خدا را عرض می‌کنم. سوره‌ای نازل کرد در پاسخ کفار. کوثر به معنی ِ خیر کثیر است. مفسران و روایات می‌گویند مراد از کوثر٬ ذریه فاطمه زهرا(س )هستند. چون در این خانواده خیر و برکت کثیر قرار داد و هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ باطن و حقیقت٬ واسطه فیض الهی در عالم وجود اند.

 

پیامبرش را که برد٬ این کوثر تنها شدند.

پیامبرش را که برد٬ اندوه و بلا بود که بر سر این خاندان٬ این خیر ِ کثیر فرو می‌آمد.

 

...پیامبرش را که برد٬ طاقت نیاورد. فاطمه‌اش را هم برد.

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

۳ نکته از این کم

 

 

۱- تعطیلات نوروز هم مثل هر سال اومد و رفت و عمرها که تلف شد و وقتها که از دست رفت! ماها موندیم و یه رودربایسی ساده! که برگزار کنیم این آیین ِ باستانی (!) رو و لحظه‌ی سال تحویل فکر کنیم اتفاق خاصی داره می‌افته و تقدیرمون اون لحظه نوشته می‌شه و از این چرت و پرتا! نیم ماه مملکت تعطیله و نیم ماه ِ بعدیش هم پنداری هم‌وطنان گرام در استراحت اند بابت تعطیلاتی که در آن استراحت کردند! دانشگاه‌ها که رسما ۱ ماه تعطیل اند! جالبه ها! شادیم کلا! حالا ما که خدا رو شکر فرار کردیم از این تعطیلات. ایشالا سالهای بعد هم سرمون شلوغ باشه و بتونیم فرار کنیم!

 

۲- اینکه از دیدن سریال پایتخت مسروریم و متعجب٬ هم قشنگه هم تلخ. بین ِ اینهمه سریال و فیلمی که صدا و سیما ساخته٬ چنتا مثل ِ پایتخت داریم؟! انگشت شمارند. سالها باید بگذره تا پایتخت ساخته شه... وضعیت سفید ساخته شه... یکی مثل مقدم و تنابنده بیان و اینطوری آموزه‌های اخلاقی و اسلامی رو توی قالب طنز ارائه کنن. یا یکی مثل نعمت الله بیاد و اینطوری زندگی ِ مردم توی شرایط سخت جنگ رو نشون بده و بگه اون زمان چقدر مردم همدل و خوب بودند! دیدن ِ پایتخت تلخ بود. اینکه نماز خوندن اینقدر معمولی بود٬ اینکه ارسطو برای اینکه بگه مورد خوبیه برای ازدواج٬ بگه: من که پسر خوبی ام... کار میکنم... نماز می‌خونم...٬ اینکه احترام به پدر اینقدر تاکید شد٬ اینکه روزی ِ حلال اینقدر پر رنگ شده بود و... اینها همه شیرین بود و تلخ. تلخ بود که چرا ما باید اینقدر به حافظه‌مون فشار بیاریم و آخرشم نتونیم سریالی مثل پایتخت رو توی آرشیو صدا و سیمامون پیدا کنیم...

 

۳- فکر می‌کنم روزهای مهمی رو درپیش داریم. برای همدیگه دعا کنیم که سنجیده و عقلانی عمل کنیم و تعصب٬ چشممون رو کو نکنه...

 

۱ نظر
آسمان دریا

۳ نکته از این کم

 

 

۱- تعطیلات نوروز هم مثل هر سال اومد و رفت و عمرها که تلف شد و وقتها که از دست رفت! ماها موندیم و یه رودربایسی ساده! که برگزار کنیم این آیین ِ باستانی (!) رو و لحظه‌ی سال تحویل فکر کنیم اتفاق خاصی داره می‌افته و تقدیرمون اون لحظه نوشته می‌شه و از این چرت و پرتا! نیم ماه مملکت تعطیله و نیم ماه ِ بعدیش هم پنداری هم‌وطنان گرام در استراحت اند بابت تعطیلاتی که در آن استراحت کردند! دانشگاه‌ها که رسما ۱ ماه تعطیل اند! جالبه ها! شادیم کلا! حالا ما که خدا رو شکر فرار کردیم از این تعطیلات. ایشالا سالهای بعد هم سرمون شلوغ باشه و بتونیم فرار کنیم!

 

۲- اینکه از دیدن سریال پایتخت مسروریم و متعجب٬ هم قشنگه هم تلخ. بین ِ اینهمه سریال و فیلمی که صدا و سیما ساخته٬ چنتا مثل ِ پایتخت داریم؟! انگشت شمارند. سالها باید بگذره تا پایتخت ساخته شه... وضعیت سفید ساخته شه... یکی مثل مقدم و تنابنده بیان و اینطوری آموزه‌های اخلاقی و اسلامی رو توی قالب طنز ارائه کنن. یا یکی مثل نعمت الله بیاد و اینطوری زندگی ِ مردم توی شرایط سخت جنگ رو نشون بده و بگه اون زمان چقدر مردم همدل و خوب بودند! دیدن ِ پایتخت تلخ بود. اینکه نماز خوندن اینقدر معمولی بود٬ اینکه ارسطو برای اینکه بگه مورد خوبیه برای ازدواج٬ بگه: من که پسر خوبی ام... کار میکنم... نماز می‌خونم...٬ اینکه احترام به پدر اینقدر تاکید شد٬ اینکه روزی ِ حلال اینقدر پر رنگ شده بود و... اینها همه شیرین بود و تلخ. تلخ بود که چرا ما باید اینقدر به حافظه‌مون فشار بیاریم و آخرشم نتونیم سریالی مثل پایتخت رو توی آرشیو صدا و سیمامون پیدا کنیم...

 

۳- فکر می‌کنم روزهای مهمی رو درپیش داریم. برای همدیگه دعا کنیم که سنجیده و عقلانی عمل کنیم و تعصب٬ چشممون رو کو نکنه...

 

۱ نظر
آسمان دریا

فعلا

 

 

توفیقی داد حضرتش که نظارت کنیم مناطق عملیاتی جنوب را. بماند حال و هوایش که گوش شیطان کر٬ الهی که خودتان عزم آن دیار کنید و از اهلش بیابید توصیف ظاهر و باطنش را. که مرا نه توان ِ توصیفش است و نه وقتش. چرا که حضرت شمس‌الشموس که جان ایرانیان به فدایش٬ دعوت کرد ما را به مشهدش. امروز هم عازم آنجاییم به امید حق. از آنجا هم عازم جایی هستیم برای امری دیگر. سپس به جایی دیگر می‌رویم برای امری دیگرتر! خلاصه سر ِ معظمتان را به درد نیاورد این حقیر ِ پر حرف. خواستم عرض کنم شرمنده که مدتیست اینجا به روز نمی‌شود! و عرض کنم که همچنان به روز نخواهد شد تا مدتی دیگر! این کلیک هایتان سر ِ ما را به زیر می‌اندازد. بگذارید این تسنیم ما هم کمی استراحت کند.

 

...............................................................................

بزرگی می‌گفت: هر روزی که گناه نکنیم٬ عید است.

باشد که هر روز به همدیگر تبریک عید گوییم!

 

 

۴ نظر
آسمان دریا

فعلا

 

 

توفیقی داد حضرتش که نظارت کنیم مناطق عملیاتی جنوب را. بماند حال و هوایش که گوش شیطان کر٬ الهی که خودتان عزم آن دیار کنید و از اهلش بیابید توصیف ظاهر و باطنش را. که مرا نه توان ِ توصیفش است و نه وقتش. چرا که حضرت شمس‌الشموس که جان ایرانیان به فدایش٬ دعوت کرد ما را به مشهدش. امروز هم عازم آنجاییم به امید حق. از آنجا هم عازم جایی هستیم برای امری دیگر. سپس به جایی دیگر می‌رویم برای امری دیگرتر! خلاصه سر ِ معظمتان را به درد نیاورد این حقیر ِ پر حرف. خواستم عرض کنم شرمنده که مدتیست اینجا به روز نمی‌شود! و عرض کنم که همچنان به روز نخواهد شد تا مدتی دیگر! این کلیک هایتان سر ِ ما را به زیر می‌اندازد. بگذارید این تسنیم ما هم کمی استراحت کند.

 

...............................................................................

بزرگی می‌گفت: هر روزی که گناه نکنیم٬ عید است.

باشد که هر روز به همدیگر تبریک عید گوییم!

 

 

۴ نظر
آسمان دریا

ان لربکم فی أَیام دهرِکم نفحات أَلا فتعرضوا لها

 

 

دی‌وی‌دی ها رو توی سلفون ها میذاشتیم. وقت کم بود. آخه دوست داشتیم از اول توی مراسم باشیم و کلیپ ها رو دوباره و این بار با جمعیت نگاه کنیم. لِیبل ِ روی دی‌وی‌دی ها انصافا قشنگ شده بودند. کار ِ نویی بود. اینکه همه‌ی کلیپ‌های هفته‌ی شهدا رو بدیم به بچه‌های دبیرستان و خانواده‌هاشون و همرزم‌ها٬ کار ِ بعید و دور از انتظاری بود! اما همت و رغبت ِ بچه های سمعی-بصری ِ دبیرستان٬ معادلات ِ همه رو به هم زده بود!

وقت کم بود. به خاطر همین سرعت کار زیاد بود! ۳ - ۴ نفر داشتند کار می‌کردند. آقای جواهری هم با یکی از بچه‌های سمعی بصری داشتند روی مقاله کار می‌کردند. به فکر فرو رفتم... سرعت کارم کم شد. دی‌وی‌دی روی دست راستم مونده بود و سلفونش روی دست چپ. درونم غوغایی شده بود... راستی راستی داره تموم می‌شه؟! آره دیگه! مگه آخرین مرحله‌ی این یک ماه٬ تحویل کلیپ ها به حضار نبود؟! راستی راستی تموم شد؟! چشمام پر شده بود. دستم به کار نمی‌رفت. سرعتم به وضوح کم شده بود. فکر کنم جواد فهمیده بود...

خاطرات این مدت مثل باد از جلوی چشمام می‌گذشت. روزهای اول٬ فضای بینمون خیلی قاعده‌مند بود. من به عنوان فارغ التحصیل و بچه ها به عنوان دانش‌آموز. رفته رفته روابطمون خیلی صمیمی شد و خاطرات زیبایی رقم زدیم! برای همین برامون سخت بود که این دوران رو به اتمامه. سینا می‌گفت یعنی از شنبه٬ ساعت چهار به بعد باید بریم خونه؟! نمیتونم درکش کنم! جواد ساکت بود. اما می‌شد همه‌ی اینها رو از چشماش خوند...

آخرای کار بود. آخرین دی‌وی‌دی رو می‌خواستم وارد سلفون کنم که یکی از بچه‌ها گفت: کار را که کرد؟! آنکه تمام کرد!! خراب شدم. حالم گرفته شد. دادم دست یکی دیگه و گفتم: کار٬ کار ِ شماها بود. یکی دیگه کار رو تموم کنه. رومو کردم اونور که کسی نبیندم...

 

مراسم تموم شده بود. نشسته بودیم توی اتاق سمعی-بصری. من و جواد و سینا. هرکی هم میومد داخل می‌گفت چرا نمیرید؟! چیزی نمی‌گفتیم. لابد توی دل ِ هر سه‌مون غوغایی شده بود. نمی‌شد دل کند. این اتاق و خاطراتش رو نمی‌شد رها کرد. چند بار خواستم بلند شم اما پاهام یاری نمی‌کردند. به جواد نگاه کردم. غم عالم روی سرمون خراب شده بود...

 

 

....................................................

ترجمه عنوان: همانا در طول عمر شما، نسیم های الهی وزیدن می گیرد، پس بیدار باشید و خود را در معرض این نسیم ها قرار دهید.

 

۲ نظر
آسمان دریا

ان لربکم فی أَیام دهرِکم نفحات أَلا فتعرضوا لها

 

 

دی‌وی‌دی ها رو توی سلفون ها میذاشتیم. وقت کم بود. آخه دوست داشتیم از اول توی مراسم باشیم و کلیپ ها رو دوباره و این بار با جمعیت نگاه کنیم. لِیبل ِ روی دی‌وی‌دی ها انصافا قشنگ شده بودند. کار ِ نویی بود. اینکه همه‌ی کلیپ‌های هفته‌ی شهدا رو بدیم به بچه‌های دبیرستان و خانواده‌هاشون و همرزم‌ها٬ کار ِ بعید و دور از انتظاری بود! اما همت و رغبت ِ بچه های سمعی-بصری ِ دبیرستان٬ معادلات ِ همه رو به هم زده بود!

وقت کم بود. به خاطر همین سرعت کار زیاد بود! ۳ - ۴ نفر داشتند کار می‌کردند. آقای جواهری هم با یکی از بچه‌های سمعی بصری داشتند روی مقاله کار می‌کردند. به فکر فرو رفتم... سرعت کارم کم شد. دی‌وی‌دی روی دست راستم مونده بود و سلفونش روی دست چپ. درونم غوغایی شده بود... راستی راستی داره تموم می‌شه؟! آره دیگه! مگه آخرین مرحله‌ی این یک ماه٬ تحویل کلیپ ها به حضار نبود؟! راستی راستی تموم شد؟! چشمام پر شده بود. دستم به کار نمی‌رفت. سرعتم به وضوح کم شده بود. فکر کنم جواد فهمیده بود...

خاطرات این مدت مثل باد از جلوی چشمام می‌گذشت. روزهای اول٬ فضای بینمون خیلی قاعده‌مند بود. من به عنوان فارغ التحصیل و بچه ها به عنوان دانش‌آموز. رفته رفته روابطمون خیلی صمیمی شد و خاطرات زیبایی رقم زدیم! برای همین برامون سخت بود که این دوران رو به اتمامه. سینا می‌گفت یعنی از شنبه٬ ساعت چهار به بعد باید بریم خونه؟! نمیتونم درکش کنم! جواد ساکت بود. اما می‌شد همه‌ی اینها رو از چشماش خوند...

آخرای کار بود. آخرین دی‌وی‌دی رو می‌خواستم وارد سلفون کنم که یکی از بچه‌ها گفت: کار را که کرد؟! آنکه تمام کرد!! خراب شدم. حالم گرفته شد. دادم دست یکی دیگه و گفتم: کار٬ کار ِ شماها بود. یکی دیگه کار رو تموم کنه. رومو کردم اونور که کسی نبیندم...

 

مراسم تموم شده بود. نشسته بودیم توی اتاق سمعی-بصری. من و جواد و سینا. هرکی هم میومد داخل می‌گفت چرا نمیرید؟! چیزی نمی‌گفتیم. لابد توی دل ِ هر سه‌مون غوغایی شده بود. نمی‌شد دل کند. این اتاق و خاطراتش رو نمی‌شد رها کرد. چند بار خواستم بلند شم اما پاهام یاری نمی‌کردند. به جواد نگاه کردم. غم عالم روی سرمون خراب شده بود...

 

 

....................................................

ترجمه عنوان: همانا در طول عمر شما، نسیم های الهی وزیدن می گیرد، پس بیدار باشید و خود را در معرض این نسیم ها قرار دهید.

 

۳ نظر
آسمان دریا

بی‌خبران را بخر

 

 

عکست را گذاشته‌ایم بالای سرمان! همان که انگار به زور نشاندنت روی صندلی و به دوربین زل زده‌ای! همش هم داری نگاهمان می‌کنی. فیلمهایی که بچه‌ها کات می‌زنند٬ مصاحبه‌هایی که می‌بینیم٬ چشمهایی که تر می‌شوند٬ لبهایی که به خنده باز می‌شوند... همه و همه را نظاره‌گری!

بچه‌های صاف و زلال دبیرستان که برای هفته‌ی شهدا کار می‌کنند٬ نام و نشان تو را می‌پرسند. لبخندی می‌زنم و می‌گویم ابراهیم است! بی‌نام و نشان. همان گمنامی که  به عشق او٬ روی سردر ِ اتاق ِ سمعی بصری کاغذی زده‌ایم: طوبی للغربا! خوشا گمنامان...!

 

بی‌خبران را بخر

ابراهیم!

 

...........................................

شاید این مطلب را هم حذف کنم! مثل چند مطلبی که درباره‌ات نوشتم و پاک کردم! گویی تو بعد از شهادتت هم می‌خواهی گمنام بمانی... اما چه کنیم که اجر تو در پنهان کردن است و اجر ما در افشا کردن.

(یادداشتی پیرامون این روزها در برپایی هفته‌ی شهدای دبیرستان مفید)

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

بی‌خبران را بخر

 

 

عکست را گذاشته‌ایم بالای سرمان! همان که انگار به زور نشاندنت روی صندلی و به دوربین زل زده‌ای! همش هم داری نگاهمان می‌کنی. فیلمهایی که بچه‌ها کات می‌زنند٬ مصاحبه‌هایی که می‌بینیم٬ چشمهایی که تر می‌شوند٬ لبهایی که به خنده باز می‌شوند... همه و همه را نظاره‌گری!

بچه‌های صاف و زلال دبیرستان که برای هفته‌ی شهدا کار می‌کنند٬ نام و نشان تو را می‌پرسند. لبخندی می‌زنم و می‌گویم ابراهیم است! بی‌نام و نشان. همان گمنامی که  به عشق او٬ روی سردر ِ اتاق ِ سمعی بصری کاغذی زده‌ایم: طوبی للغربا! خوشا گمنامان...!

 

بی‌خبران را بخر

ابراهیم!

 

...........................................

شاید این مطلب را هم حذف کنم! مثل چند مطلبی که درباره‌ات نوشتم و پاک کردم! گویی تو بعد از شهادتت هم می‌خواهی گمنام بمانی... اما چه کنیم که اجر تو در پنهان کردن است و اجر ما در افشا کردن.

(یادداشتی پیرامون این روزها در برپایی هفته‌ی شهدای دبیرستان مفید)

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

نفحات خوز ۲

 

 

شنیده ام زمانی که جهان آرا و دوستانش داشتند خرمشهر را ترک می‌کردند٬ وقتی که بعد از مدتها مقاومت تسلیم ِ تقدیر شده بودند و راهی جز عقب نشینی نبود٬ روی پل ِ خروجی ِ خرمشهر ایستاده بودند و به شهر نگاه می‌کردند و گریه می‌کردند.

 

.............................................................

بعد از گذشت ِ ۳۲ سال از آن موقع ها٬ ایستاده بودم روی پل ِ خروجی ِ خرمشهر و حس و حال ِ جهان آرا را داشتم... این همه سال گذشته و حال ِ شهر هنوز خراب است...

 

 

 

عنوان را درست نوشته ام؟

۲ نظر
آسمان دریا

نفحات خوز ۲

 

 

شنیده ام زمانی که جهان آرا و دوستانش داشتند خرمشهر را ترک می‌کردند٬ وقتی که بعد از مدتها مقاومت تسلیم ِ تقدیر شده بودند و راهی جز عقب نشینی نبود٬ روی پل ِ خروجی ِ خرمشهر ایستاده بودند و به شهر نگاه می‌کردند و گریه می‌کردند.

 

.............................................................

بعد از گذشت ِ ۳۲ سال از آن موقع ها٬ ایستاده بودم روی پل ِ خروجی ِ خرمشهر و حس و حال ِ جهان آرا را داشتم... این همه سال گذشته و حال ِ شهر هنوز خراب است...

 

 

 

عنوان را درست نوشته ام؟

۲ نظر
آسمان دریا

سلام بر ابراهیم

 

 

نشسته ام کنار کارون٬ زل زده‌ای در چشمانم و داری ادبم می‌کنی. تربیتم می‌کنی. داری دانه دانه زخم‌هایم را مرهم می‌گذاری و چشمان ِ ترم را به نور ِ وجودت نوازش می‌کنی. از تو چه پنهان! همان اول هم که صادق با آن ذوق و شوق از تو برایم می‌گفت٬ بر دلم افتاده بود که تو را خواهم یافت. بر دلم افتاده بود که گمشده‌ام را در تو می‌توانم پیدا کنم.

ابراهیم! چه کردی با من...

 

 

................................................

کتاب سلام بر ابراهیم٬ زندگینامه‌ی شهید ابراهیم هادی است.

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

سلام بر ابراهیم

 

 

نشسته ام کنار کارون٬ زل زده‌ای در چشمانم و داری ادبم می‌کنی. تربیتم می‌کنی. داری دانه دانه زخم‌هایم را مرهم می‌گذاری و چشمان ِ ترم را به نور ِ وجودت نوازش می‌کنی. از تو چه پنهان! همان اول هم که صادق با آن ذوق و شوق از تو برایم می‌گفت٬ بر دلم افتاده بود که تو را خواهم یافت. بر دلم افتاده بود که گمشده‌ام را در تو می‌توانم پیدا کنم.

ابراهیم! چه کردی با من...

 

 

................................................

کتاب سلام بر ابراهیم٬ زندگینامه‌ی شهید ابراهیم هادی است.

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه

 

 

ایستاده ایم بالای سر این حیوانات ِ ریز ِ بیچاره که در دام ِ عنکبوت‌ها گیر افتاده‌اند! تارهای انبوه و محکم عنکبوت‌ها باعث شده‌ هرچه این پشه ها و هزارپاها و کرم‌ها تقلا می‌کنند٬ اتفاقی نیفتد! برخی‌شان هم پنداری ناامید شده اند و درجای خودشان متوقف اند و تلاشی نمی‌کنند.

ایستاده ایم بالای سر این حیوانات ِ ریز ِ بیچاره و نمی‌دانم چرا همگی دوست داریم نجاتشان دهیم! شوهر خواهر ِ گرامی جمله ای می‌گوید: یاد خدا افتادم... او هم دارد به یک سری از بنده‌هایش نگاه می‌کند که اسیرند در بدی‌هایشان...

 

 

........................................................

این بند های دنیوی را از من دور کن. این طناب‌های زمینی را از دستانم باز کن. من را آفریده ای برای پرواز. نه برای دست و پا زدن در این تارهای اسارت. این منم که با بدی‌هایم تارهای زیاد و دست‌وپاگیری درست کرده ام. و این تویی که چیزی نمی‌شود اگر همه‌شان را از بین ببری! هرچه باشم مثل ِ این هزارپای ناامید نخواهم بود که متوقف شده است و انتظار ِ زوالش را می‌کشد. مرا امید است به رحمانیت تو. مرا امید است به غفاریت تو...

این بند های دنیوی را از من دور کن. این طناب‌های زمینی را از دستانم باز کن. من را آفریده ای برای پرواز. نه برای دست و پا زدن در این تارهای اسارت...

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

نفحات خوز

 

 

یک وقتهایی هست که بعضی اتفاقها رو نمی‌تونی شرح بدی! هرچی با واژگان بازی می‌کنی و توصیف می‌کنی٬ حق مطلب ادا نمی‌شه!

 

مثلا از هرکی که حاجی شده بپرسی "چطور بود؟ خوش گذشت؟" معمولا جواب می‌ده که باید خودت تجربه اش کنی! یا مثلا یه لبخند ملیح می‌زنه که یعنی نمی‌شه توصیف کرد! کربلا و مشهد هم.

یا مثلا بعضی وقتها آدم دلش سنگین می‌شه. تنگ می‌شه. بعد ازش می‌پرسن چته؟ چیزی شده؟! بعد نمی‌تونی بگی چته و دوست داری یه عزیزی حداقل از چشم‌هات بخونه و نپرسه "چی شده"!

یا مثلا از یک جایی دیدن می‌کنی٬ بعد هرچی هم که جَو می‌دی و آب و تابش رو زیاد می‌کنی٬ خوب نمی‌تونی از پس ِ شرح ِ اونجا بربیای! بعد لابد پشیمون می‌شی که کاش اصلا از همون اول نمی‌گفتم!

 

...........................................................

... یا مثلا وقتی نیمه شب٬ کنار ِ رود ِ کارون قدم می‌زنی! هرکاری بکنی نمی‌تونی توصیفش کنی!

 

۲ نظر
آسمان دریا

جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه

 

 

ایستاده ایم بالای سر این حیوانات ِ ریز ِ بیچاره که در دام ِ عنکبوت‌ها گیر افتاده‌اند! تارهای انبوه و محکم عنکبوت‌ها باعث شده‌ هرچه این پشه ها و هزارپاها و کرم‌ها تقلا می‌کنند٬ اتفاقی نیفتد! برخی‌شان هم پنداری ناامید شده اند و درجای خودشان متوقف اند و تلاشی نمی‌کنند.

ایستاده ایم بالای سر این حیوانات ِ ریز ِ بیچاره و نمی‌دانم چرا همگی دوست داریم نجاتشان دهیم! شوهر خواهر ِ گرامی جمله ای می‌گوید: یاد خدا افتادم... او هم دارد به یک سری از بنده‌هایش نگاه می‌کند که اسیرند در بدی‌هایشان...

 

 

........................................................

این بند های دنیوی را از من دور کن. این طناب‌های زمینی را از دستانم باز کن. من را آفریده ای برای پرواز. نه برای دست و پا زدن در این تارهای اسارت. این منم که با بدی‌هایم تارهای زیاد و دست‌وپاگیری درست کرده ام. و این تویی که چیزی نمی‌شود اگر همه‌شان را از بین ببری! هرچه باشم مثل ِ این هزارپای ناامید نخواهم بود که متوقف شده است و انتظار ِ زوالش را می‌کشد. مرا امید است به رحمانیت تو. مرا امید است به غفاریت تو...

این بند های دنیوی را از من دور کن. این طناب‌های زمینی را از دستانم باز کن. من را آفریده ای برای پرواز. نه برای دست و پا زدن در این تارهای اسارت...

 

 

۱ نظر
آسمان دریا