تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

کعبه‌ی نجات

 

 

امام به نماز فجر ایستاد و یارانش به او اقتدا کردند. چه نمازی شود آخرین نماز ِ فجر ِ آسمانیان در زمین! چه منتی بالاتر از این برای زمین؟ دیده‌ای آسمان روی زمین نماز بگذارد؟ و ای زمین و آسمان! شاهدید که این امام٬ باطن قبله بوده‌ست و جز به حق سخن نگفته‌است. حال چه‌شده‌است که انبوهی از سفلگان٬ در مقابل سپاه عشق قد‌علم‌کرده‌اند...

در میان لشگر عمرسعد هم بودند افرادی که به نماز ایستادند. اما افسوس از نمازی که به ظاهر قبله گزارده شود و باطن ِ قبله٬ امام٬ تنها بماند. افسوس از متحیرانی که در وادی ِ وهم٬ میان ِ ظاهر و باطن گم شده‌باشند. حال می‌توان فهمید که شجره‌ی خبیثه‌ی بنی امیه٬ چگونه سایه‌ی جهنمی خود را بر جامعه اسلامی گستراند. تا نباشد کویر ِ دلهای مرده‌ی جاهلی٬ شجره‌ی خبیثه‌ای هم نمی‌روید...

وسعت ِ نمازگزاران ِ نماز ِ امام٬ به وسعت تاریخ است. گویی منادی حق تا ابد در گوش زمین و زمان می‌خواند که نماز ِ حسین(ع)٬ نماز ِ حق است و نماز ِ لشگریان ِ روبه‌رویش٬ جز خم و راست شدن چیزی‌نیست. سپاه٬ فقط سپاه ِ حسین(ع) است و آن فانوسی که در ظلمت ِ مه‌آلود حق و باطل٬ راه را نشان می‌دهد٬ نور وجود ِ حسین(ع) است. و چه خوش نوشته‌اند در یمین ِ عرش الهی که "ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه"

 

۳ نظر
آسمان دریا

کافی‌ست حر باشی!

 

 

دره هرچقدر هم که پست باشد٬ آب در آن جریان پیدا می‌کند. شاید از نور ِ خورشید کم‌نصیب یا بی‌نصیب باشد. اما آسمان همچنان در رودهای آن خودنمایی می‌کند. تحلیل تاریخ٬ این پهنای بلند ِ آسمان ِ رخدادها٬ کاری‌ست سخت و پیچیده. خاصه اگر این تاریخ٬ بازگوی عاشورای حسین (ع) و یارانش باشد.

همیشه لحظه‌های حساس و تعیین کننده‌ای هست که جاودان می‌شود بر صفحه‌ی تاریخ و پنداری از آن لحظات٬ نهال مکتبی می‌روید و میوه‌های آن را آیندگان می‌چینند. هرکسی را لیلة‌القدری هست و گویا ناگزیر از انتخاب٬ باید تصمیم گرفت. و من به آن حری می‌اندیشم که فرمانده‌ی لشگر ِ تاریکی بود و در مواجهت با خورشید٬ چشمانش بر هم نگذاشت. و هر آزاده‌مردی را حتی اگر در قلب ِ سپاه ِ کفر باشد٬ تمایلی‌ست به آزادگی و حق. فقط کافی‌ست حر باشی تا آنگاه که حسین (ع) و یارانش به سپاهت رسیدند٬ بی‌اعتنا به تحمیل ابن‌زیاد٬ ادب کنی. بر در ِ این خاندان٬ فقط کافی‌ست ادب کنی.

تمام ِ قصه همین‌جاست. تمام ِ دنیا همین‌جا به سکون می‌رسد و جامدات و نباتات به لمحه‌ای از حرکت می‌ایستند تا فقط جواب ِ حر را بشنودند. جوابی که ثبت‌شود بر جریده‌ی عالم و تا دنیا دنیاست٬ راه‌بردی باشد برای آزادگان و توابین. تمام ِ قصه همین‌جاست که ادب کنی و بانوی دو عالم را عزیز بشماری و سر پایین بیاندازی و بگویی: والله مرا حقی نیست که نام مادر تو را جز به نیکوترین وجه بر زبان بیاورم. این‌جاست که مهر ِ تو بر دل ِ خورشید افتاده‌ست و برای این ادبت به درگاه ِ خاندان نبوی٬ می‌شوی حر!

 

...دره هرچقدر هم که پست باشد٬ آب در آن جریان پیدا می‌کند. شاید از نور ِ خورشید کم‌نصیب یا بی‌نصیب باشد. اما آسمان همچنان در رودهای آن خودنمایی می‌کند.

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

مهاجر

 

 

آه یاران

اگر در این دنیای وارونه٬ رسم مردانگی بر آن است که مردان ِ خدا با هجرتشان٬ آواره‌ی بیابان‌های سرزمین جدشان شوند٬ بگذار این‌چنین شود. این دنیا و این سر ِ ما! همان بهتر که هجرت٬ مرهمی باشد بر درد ِ جهل. مگر تا کجا می‌توان در محاق ِ کوری و تاریکی غرق شد و خورشید را نشناخت؟ آه...! آه از آن ابری که قد علم کند مقابل ِ خورشید. و آنگاه که خورشید هجرت کرد٬ چه تاب از طوفان‌ها و باران‌های گاه و بی‌گاه؟! همان بهتر که هجرت٬ مرهمی باشد بر درد ِ جهل. هجرت٬ آغاز ِ سفر ِ عشق است. و آن هجرتی که حسین (ع) و یارانش روی به آن نهادند٬ راهی‌ست فراخور هر مهاجر در همه‌ی تاریخ. راهی‌ست فراخور هر آزاده مردی که دلش رضا نباشد بر حکم‌رانی ِ فاسقین و جُهال. و مگر نه آنکه نفس٬ دشمن‌ترین ِ دشمن‌هاست؟ پس دم به دم و گاه به گاه مهاجر باش. حتی اگر سپاهی و لشگری در مقابلت به تاراج عقیده و خاکت فکر نمی‌کرد...

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

بار بگشایید اینجا کربلاست

 

 

یک مردی بود٬

که برای مولایش٬

هم برادر بود٬

هم علمدار بود٬

هم سقا.

برادرش که می‌خواست صدایش بزند٬

می‌گفت: فدایت بشوم!

روز آخر اما...

 

 

یک خانمی بود٬

که بهش می‌گفتند: عقیله‌ی بنی‌هاشم.

آنقدر مورد احترام بود

که وقتی می‌خواست از کجاوه پیاده شود٬

کتف و شانه و زانوان جوانان بنی‌هاشم٬

محل فرود آمدن پایش بود.

روز آخر اما...

 

 

یک جوانی بود٬

که هروقت پدرش دل‌تنگ ِ پیام‌بر می‌شد٬

به چهره‌ی او نگاه می‌کرد.

زیر این گنبد دوار٬

شبیه‌ترین فرد به پیام‌بر بود.

روز آخر اما...

 

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

...

 

 

تنها چیزی که می‌مونه٬

مُحرمه.

 

مُحرمی که مَحرمه.

مَحرمی که مرهمه.

 

یا رب مرهمی.

 

 

.......................................

و خدا آگاه‌تر است به درون دل‌ها...

 

 

۲ نظر
آسمان دریا

نیست؟

 

 

 

یه چیزی کمه.

 

 

آسمان دریا

قدر ِ غدیر

 

 

دست ِ محبوبش را که بالا برده بود٬ کلماتی را گفته بود که ثبت شود بر جریده‌ی عالم. مردم را که نگاه می‌کرد٬ لابد می‌دید هر‌آنچه همین مردم بر سر ِ مولا می‌آورند. لابد می‌دید هرآنچه بر سر خاندانش می‌آورند. خطبه‌ی عظیمش را که تمام کرد٬ دست‌های بیعت با علی (ع) را که می‌دید٬ لابد خنده‌های پیامبری‌اش را دریغ نمی‌کرد. اما فقط خدا می‌داند بر دل ِ پیامبری‌اش چه می‌گذشت...

پیامبر ِ مهربانی٬ وظیفه‌ی الهی‌اش را حالا انجام داده‌بود. اما دل ِ مضطربش٬ نگران ِ روزهای بعد از خودش بود. نگران ِ دری که حافظ حریم ریحانه‌اش٬ زهرا(س) بود... نگران ِ فرق ِ سری که شکافته می‌شد... نگران ِ جگری که زهر٬ می‌سوزاندش... نگران ِ کاروانی که عازم کربلا بود...

فقط خدا می‌داند بر دل ِ پیامبری‌اش چه می‌گذشت...

 

 

۰ نظر
آسمان دریا