در این شهر،
آدمهایی هم هستند که سحر ِ جمعه،
جلوی خانه شان را آب و جارو میکنند...
منتظر شما اند خب!
حضرت صاحب!
در این شهر،
آدمهایی هم هستند که سحر ِ جمعه،
جلوی خانه شان را آب و جارو میکنند...
منتظر شما اند خب!
حضرت صاحب!
در این شهر،
آدمهایی هم هستند که سحر ِ جمعه،
جلوی خانه شان را آب و جارو میکنند...
منتظر شما اند خب!
حضرت صاحب!
مُحَمَدٌ رَسُولُ اللَّهِ
وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الکُفَار رُحَماءُ بَینَهُم
محمد (ص) رسول خدست
و آنانى که با او هستند، با کافران سر سخت و در بین خود مهربانند.
(سوره مبارکه فتح آیه ٢٩)
..........................................
و آنان نمی فهمند که با توهین به عزیز ترین مخلوق، ذلیل ترین ِ خلایق میشوند!
و آنان نمی فهمند که با این کارشان، مسلمانان بیشتر و بهتر تبلیغ و دینداری شان را ادامه می دهند: +
و آنان نمی فهمند نور را...
محمد(ص) ، رسول خداست.
مُحَمَدٌ رَسُولُ اللَّهِ
وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الکُفَار رُحَماءُ بَینَهُم
محمد (ص) رسول خدست
و آنانى که با او هستند، با کافران سر سخت و در بین خود مهربانند.
(سوره مبارکه فتح آیه ٢٩)
..........................................
و آنان نمی فهمند که با توهین به عزیز ترین مخلوق، ذلیل ترین ِ خلایق میشوند!
و آنان نمی فهمند که با این کارشان، مسلمانان بیشتر و بهتر تبلیغ و دینداری شان را ادامه می دهند: +
و آنان نمی فهمند نور را...
محمد(ص) ، رسول خداست.
وَ إذِ اعتَزلْتمُوهُم وَ ما یَعبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ
فَأوُوا إلَى الکَهفِ یَنشُر لَکُم رَبّکُم مِن رَحمَتهِ
وَ یُهَیئ لَکُم مِن أَمرکُم مِرفَقا
هنگامى که از این مردم و آنچه غیر خدا مىپرستند کنارهگیرى کردید
به غار پناهنده شوید تا پروردگارتان رحمت خویش بر شما بگستراند
و براى شما در کارتان گشایشى فراهم نماید.
(سوره مبارکه کهف آیه ١۶)
وَ إذِ اعتَزلْتمُوهُم وَ ما یَعبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ
فَأوُوا إلَى الکَهفِ یَنشُر لَکُم رَبّکُم مِن رَحمَتهِ
وَ یُهَیئ لَکُم مِن أَمرکُم مِرفَقا
هنگامى که از این مردم و آنچه غیر خدا مىپرستند کنارهگیرى کردید
به غار پناهنده شوید تا پروردگارتان رحمت خویش بر شما بگستراند
و براى شما در کارتان گشایشى فراهم نماید.
(سوره مبارکه کهف آیه ١۶)
عناد است.
بد سلیقگی و محض خنده و این چیزا نیست ها...
عناد است که هر گروه و فرهنگ مردم ما را به صفت زشتی منتسب کرده اند!
میدانستم که غلط است.
همانطور که درباره ی آذری ها و شمالی ها و خراسانی ها و ... صفت عمومی ساخته اند٬
و ما دیده ایم این صفت ها عمومیت ندارد.
درباره ی شیراز هم ساخته اند! اما٬ میدانستم غلط است.
واضح تر قضیه را میشکافم.
صفت خوب و پسندیده را میتوان به گروهی از مردم نسبت داد.
مثلا همه ی ما مطلعیم جنوبی ها٬ خون گرم و مهمان نواز اند.
این٬ یک صفت حسنه ی عمومی برای جنوبی هاست!
یا مثلا عموم یزدی ها٬ مردم آرام و خوش برخوردی هستند و کمتر با کسی دعوا دارند!
اما٬
حقا و عقلا و نَقلا٬ نمیشود به این راحتی ها صفت نکوهیده ای را به قومی نسبت داد.
یعنی اسلام اینچنین گفته است.
این٬ یک فصل الختام است. یعنی دیگر حرفی نیست.
این ۲ روزی که در شیراز بوده ام٬
به شدت دقت داشتم که ببینم این که میگویند شیرازی ها تنبل و راحت طلب اند٬
راست است یا دروغ.
انتهای حرفم را همینجا میزنم:
دروغ محض است.
یعنی در این ۲ روز٬ مصداقهای متنوعی دیده ام که در بسیاری از موارد٬
مردم این دیار٬ بسیار پر تلاش تر و کاری تر از تهرانی ها اند!
شاید شمایی که این نوشته را میخوانید٬ در اطرافیانِ شیرازی ِ خود بگردید و چند نفر را پیدا کنید که واقعا تنبل اند.
حال از شما سوال میکنم که آیا با دید ِ حق گرایانه٬ غیر شیرازی ها را هم گشته اید؟!
تنبلی یک ویروس که نیست در یک منطقه بماند!
تنبلی که ژنی نیست!
یک صفت است که در هر انسانی میتواند باشد!
اشکال از من و شماست.
اشکال از این تور لیدر ِ نفهم است که در اتوبوس میکروفون را گرفته و جوک شیرازی میخواند
و مشتی تهرانی میخندند.
اشکال از اوست که به دروغ و از شنیده ها٬ میگوید مغازه ها ساعت ۱۰ باز میکنند و شش بعد از ظهر میبندند.
اشکال از او و امثال اوست که مردم یک دیار را اینچنین معرفی میکنند...
دیاری که حافظ و سعدی و فیلسوفان و محققان و بزرگان ِ بسیاری را به خود دیده...
واقعا این طور نبود.
شیرازی جماعت٬ تنبل نیستند
خوش گذران نیستند
حال ندار نیستند...
شیرازی جماعت٬ خوش برخورد و مهربان اند.
با آدم آنچنان گرم میگیرند که احساس غریبی نمیکنید در این دیار!
شیرازی جماعت٬
عاشق اند.
عناد است.
بد سلیقگی و محض خنده و این چیزا نیست ها...
عناد است که هر گروه و فرهنگ مردم ما را به صفت زشتی منتسب کرده اند!
میدانستم که غلط است.
همانطور که درباره ی آذری ها و شمالی ها و خراسانی ها و ... صفت عمومی ساخته اند٬
و ما دیده ایم این صفت ها عمومیت ندارد.
درباره ی شیراز هم ساخته اند! اما٬ میدانستم غلط است.
واضح تر قضیه را میشکافم.
صفت خوب و پسندیده را میتوان به گروهی از مردم نسبت داد.
مثلا همه ی ما مطلعیم جنوبی ها٬ خون گرم و مهمان نواز اند.
این٬ یک صفت حسنه ی عمومی برای جنوبی هاست!
یا مثلا عموم یزدی ها٬ مردم آرام و خوش برخوردی هستند و کمتر با کسی دعوا دارند!
اما٬
حقا و عقلا و نَقلا٬ نمیشود به این راحتی ها صفت نکوهیده ای را به قومی نسبت داد.
یعنی اسلام اینچنین گفته است.
این٬ یک فصل الختام است. یعنی دیگر حرفی نیست.
این ۲ روزی که در شیراز بوده ام٬
به شدت دقت داشتم که ببینم این که میگویند شیرازی ها تنبل و راحت طلب اند٬
راست است یا دروغ.
انتهای حرفم را همینجا میزنم:
دروغ محض است.
یعنی در این ۲ روز٬ مصداقهای متنوعی دیده ام که در بسیاری از موارد٬
مردم این دیار٬ بسیار پر تلاش تر و کاری تر از تهرانی ها اند!
شاید شمایی که این نوشته را میخوانید٬ در اطرافیانِ شیرازی ِ خود بگردید و چند نفر را پیدا کنید که واقعا تنبل اند.
حال از شما سوال میکنم که آیا با دید ِ حق گرایانه٬ غیر شیرازی ها را هم گشته اید؟!
تنبلی یک ویروس که نیست در یک منطقه بماند!
تنبلی که ژنی نیست!
یک صفت است که در هر انسانی میتواند باشد!
اشکال از من و شماست.
اشکال از این تور لیدر ِ نفهم است که در اتوبوس میکروفون را گرفته و جوک شیرازی میخواند
و مشتی تهرانی میخندند.
اشکال از اوست که به دروغ و از شنیده ها٬ میگوید مغازه ها ساعت ۱۰ باز میکنند و شش بعد از ظهر میبندند.
اشکال از او و امثال اوست که مردم یک دیار را اینچنین معرفی میکنند...
دیاری که حافظ و سعدی و فیلسوفان و محققان و بزرگان ِ بسیاری را به خود دیده...
واقعا این طور نبود.
شیرازی جماعت٬ تنبل نیستند
خوش گذران نیستند
حال ندار نیستند...
شیرازی جماعت٬ خوش برخورد و مهربان اند.
با آدم آنچنان گرم میگیرند که احساس غریبی نمیکنید در این دیار!
شیرازی جماعت٬
عاشق اند.
قدیمی ها خوب میفهمیدند ها...
میگویند: خاک٬ کشش دارد.
خاک شیراز٬
برای من که ۳ ٬ ۴ سال ِ اول ِ عمرم را در آن گذراندم٬
کشش دارد.
این را نه امروز که در آن بودم٬
و نه چند روز پیش که معلوم شد قرار است چند روزی اینجا باشیم فهمیدم.
این را هفته ی پیش فهمیدم.
وقتی مجتبی از شیراز پیامک زد که عجب صفایی دارد شهرتان!
شوق عجیبی برای این شهر در قلبم احساس کردم.
شهر عارفان...
شهر عاشقان...
اگر در حوصله مان گنجید٬ عرائضی هست پیرامون این شهر.
خدا توفیق دهد.
یا علی
قدیمی ها خوب میفهمیدند ها...
میگویند: خاک٬ کشش دارد.
خاک شیراز٬
برای من که ۳ ٬ ۴ سال ِ اول ِ عمرم را در آن گذراندم٬
کشش دارد.
این را نه امروز که در آن بودم٬
و نه چند روز پیش که معلوم شد قرار است چند روزی اینجا باشیم فهمیدم.
این را هفته ی پیش فهمیدم.
وقتی مجتبی از شیراز پیامک زد که عجب صفایی دارد شهرتان!
شوق عجیبی برای این شهر در قلبم احساس کردم.
شهر عارفان...
شهر عاشقان...
اگر در حوصله مان گنجید٬ عرائضی هست پیرامون این شهر.
خدا توفیق دهد.
یا علی
حالا که می نشینم و فکر میکنم٬
می بینم تو از همان اول هم برای من بچه ی آرومی نبودی!
نمیدانم یادت هست یا نه:
همان روزهای اول٬ لباس ساده ای تنت کرده بودم و جز خودم و خودت٬ کسی تو را برانداز نمیکرد!
دنیای مجازی است دیگر... میلیونها سایت...
اما اسمت سر راست بود!
اگر هم روزهای اول کسی می آمد٬ برای اسمت بود!
حافظ این اسم را برایت انتخاب کرد.
کوی دل.
اینکه گفتم آروم نبودی٬ شکایت نیست ها...
کاری نمیشد کرد!
مثل یک پدر ِ دستپاچه بودم که گریه های تو امانم را بریده بود!
یک ماه ِ تمام برایت وقت گذاشتم تا شدی آنچه بقیه می پسندیدند.
و تو باور نکن که برای پسند ِ بقیه تو را ساختم.
ظاهر تو٬ عاملی بود برای جذب مخاطب و انتقال پیام ها.
کوچک من! کودک من! کویک من(کوی کوچک من) !
دوستان و معلمانم اولین و ماندگارترین طرفدارانت بودند!
یادت هست چقدر خوشحال میشدیم وقتی میفهمیدیم آدرس ِ تو را در کامپیوترهایشان ذخیره کرده اند٬
و همیشه جویای احوالت هستند؟!
شبهایی که مینشستیم پیش هم و مینوشتیم از همه جا...
آرام آرام راه افتادی... جا افتادی...
دستت را گرفتم و گاه از دور٬ راه رفتنت را تماشا میکردم...
در این میان٬ دوستانم هم ٬ راه رفتنت را نظاره گر بودند.
اگر خطا میرفتی و من متوجه نمیشدم٬ متذکر میشدند.
به جایی رسیدی که هر روز ۴۰۰ ٬ ۵۰۰ نفر تو را نظاره میکردند...
یادم نمیرود یک روز قبل از تحویل سال ۹۱ را!
روزی که با ذوق و شوق به صادق گفتم: امروز ۲۴۰۰ نفر بازدید داشتیم!
صادق هم خوشحال شد...
اما تو نه!
تو راه خودت را میرفتی! قلندری میکردی! برایت فرقی نداشت!
محرم ۸۹ و ۹۰ ٬ تو بازتاب کننده ی نور بودی.
شبها مینشستیم و گوشه هایی از مقاتل را با هم میخواندیم و انوار را بازتاب میکردیم.
کار به جایی رسید که آقای جواهری٬ استاد عزیزمان٬
سفرنامه ی کربلایش را که بسیار زیبا نگارش کرده بودند٬ به تو سپردند!
یادم هست دستپاچه شده بودی!
دست و دلت میلرزید و با خودت فکر میکردی لایقش هستی یا نه؟!
نشرش دادی و چه بسیار افرادی که دعایت کردند...
تو٬ مخزن اسرار من هم بودی!
نوشته هایی بودند که در محیط ِ مدیریت محتوای تو نوشتم و پاکشان کردم...!
شاید چون نباید منتشر میشد. شاید چون جایش نبود... نمیدانم.
حالا تمام آنهایی که نام تو را در اینترنت میزنند٬
برایشان پیغام می آید:
can not find www.kuyedel.com
...تو ببخش این مسئولان ِ اینترنت را!
اجنبی اند دیگر! حالیشان نیست که تو همین نزدیکی هایی!
فکر میکنند رفته ای به امان خدا!
برای یار ِ کوچکت هم دعا کن!
اسمش را گذاشته ام تسنیم. البته مجتبی پیشنهاد داد!
خب دیگر.
خوبی ِ خداحافظی با تو این است که آخرش احساسی نمیشود!
یا علی.
پدر ِ همیشه دعاگویت - سید حسام
حالا که می نشینم و فکر میکنم٬
می بینم تو از همان اول هم برای من بچه ی آرومی نبودی!
نمیدانم یادت هست یا نه:
همان روزهای اول٬ لباس ساده ای تنت کرده بودم و جز خودم و خودت٬ کسی تو را برانداز نمیکرد!
دنیای مجازی است دیگر... میلیونها سایت...
اما اسمت سر راست بود!
اگر هم روزهای اول کسی می آمد٬ برای اسمت بود!
حافظ این اسم را برایت انتخاب کرد.
کوی دل.
اینکه گفتم آروم نبودی٬ شکایت نیست ها...
کاری نمیشد کرد!
مثل یک پدر ِ دستپاچه بودم که گریه های تو امانم را بریده بود!
یک ماه ِ تمام برایت وقت گذاشتم تا شدی آنچه بقیه می پسندیدند.
و تو باور نکن که برای پسند ِ بقیه تو را ساختم.
ظاهر تو٬ عاملی بود برای جذب مخاطب و انتقال پیام ها.
کوچک من! کودک من! کویک من(کوی کوچک من) !
دوستان و معلمانم اولین و ماندگارترین طرفدارانت بودند!
یادت هست چقدر خوشحال میشدیم وقتی میفهمیدیم آدرس ِ تو را در کامپیوترهایشان ذخیره کرده اند٬
و همیشه جویای احوالت هستند؟!
شبهایی که مینشستیم پیش هم و مینوشتیم از همه جا...
آرام آرام راه افتادی... جا افتادی...
دستت را گرفتم و گاه از دور٬ راه رفتنت را تماشا میکردم...
در این میان٬ دوستانم هم ٬ راه رفتنت را نظاره گر بودند.
اگر خطا میرفتی و من متوجه نمیشدم٬ متذکر میشدند.
به جایی رسیدی که هر روز ۴۰۰ ٬ ۵۰۰ نفر تو را نظاره میکردند...
یادم نمیرود یک روز قبل از تحویل سال ۹۱ را!
روزی که با ذوق و شوق به صادق گفتم: امروز ۲۴۰۰ نفر بازدید داشتیم!
صادق هم خوشحال شد...
اما تو نه!
تو راه خودت را میرفتی! قلندری میکردی! برایت فرقی نداشت!
محرم ۸۹ و ۹۰ ٬ تو بازتاب کننده ی نور بودی.
شبها مینشستیم و گوشه هایی از مقاتل را با هم میخواندیم و انوار را بازتاب میکردیم.
کار به جایی رسید که آقای جواهری٬ استاد عزیزمان٬
سفرنامه ی کربلایش را که بسیار زیبا نگارش کرده بودند٬ به تو سپردند!
یادم هست دستپاچه شده بودی!
دست و دلت میلرزید و با خودت فکر میکردی لایقش هستی یا نه؟!
نشرش دادی و چه بسیار افرادی که دعایت کردند...
تو٬ مخزن اسرار من هم بودی!
نوشته هایی بودند که در محیط ِ مدیریت محتوای تو نوشتم و پاکشان کردم...!
شاید چون نباید منتشر میشد. شاید چون جایش نبود... نمیدانم.
حالا تمام آنهایی که نام تو را در اینترنت میزنند٬
برایشان پیغام می آید:
can not find www.kuyedel.com
...تو ببخش این مسئولان ِ اینترنت را!
اجنبی اند دیگر! حالیشان نیست که تو همین نزدیکی هایی!
فکر میکنند رفته ای به امان خدا!
برای یار ِ کوچکت هم دعا کن!
اسمش را گذاشته ام تسنیم. البته مجتبی پیشنهاد داد!
خب دیگر.
خوبی ِ خداحافظی با تو این است که آخرش احساسی نمیشود!
یا علی.
پدر ِ همیشه دعاگویت - سید حسام