به همون اندازه که روزهای اول بهم میگفتند "آقا رایگانی" و من حس غریبی داشتم٬ وقتی توی مراسم روز معلم نشستهبودم کنار معلمهای دیگه احساس تجربهنشدهای داشتم. احساس شاگردی که حالا کنار معلمهای دوستداشتنی سالهای گذشتهاش نشسته و منصب ِ مشابهی با اونها دارد. کمی آنطرفتر آقای زرین٬ کنارش آقای ظفری٬ اینطرفتر آقای جواهری و جوونترهای جمع٬ مثل کبریایی و رمضانی.
البته احساسی که من داشتم با همهی این بزرگواران متفاوت بود به نظرم. همیشه از تجربهی اولینها لذت بردهام و معلم بودن توی این سال تحصیلی٬ یکی از شیرینترین اولینها بود. امسال فهمیدم معلمها واقعا از یاد دادن لذت میبرند. از توضیح دادن یکباره و دوباره و صدباره لذت میبرند. فهمیدم معلم٬ وقتی از دانشآموزش سوال میکند٬ با تمام وجودش دوست دارد جواب بشنود و به هر بهانهای٬ دوست دارد نمرهی کامل بدهد. فهمیدم ارفاق کردن٬ جهت رند کردن نمره نیست! گاهی چشمپوشی از یک اشتباه کوچک دانشآموز است و گاهی عملیست جهت کامل کردن نمرهاش!
فهمیدم همهی این نمرهدادنها و پرسشکردنها و تکلیفدیدنها٬ همه جزئی از دریای معلمیست. من هیچ احساسی رو با این عوض نمیکنم که ببینم به شاگردانم شعر خارکِش پیر از جامی رو درس دادهام و بعد از گذشت ماهها٬ تمام ابیاتش رو بلدند معنیکنند و از معارف عمیقش لذت ببرند. هیچ احساسی به این نمیرسد که ببینی حتی در جوابدادن هم دارند از جملهبندیها و گویش تو استفاده میکنند! نه به این دلیل که حالا مقلد پیدا کردهای! تقلید که لزوما ارزش ندارد. مهم این است که حالا دیگر یادگرفتهاند و از تو باقیات صالحاتی نزد آنها ماندهاست....
باشد که مقبول افتد.