ما معنی رمضان و شب قدر رو خوب بلد نشده‌ایم. فکر می‌کنیم قراره یک ماه٬ فقط روزها چیزی نخوریم. بعد آفتاب که غروب کرد، بخوریم تا سحر. اون وسطها هم یک نمازی، چیزی بخونیم! بعد لابد کلی هم غر بزنیم از گرما و بلندی روزها و اینها. بعد شب قدری برسه، مسجدی بریم، با قرآنهایی که مدتها روی طاقچه خاک می‌خورده‌اند احیایی بگیریم و از سر بگیریم جهالت‌های روزمره خودمون رو! شب قدرش هم کسی که زرنگ نیست، خراب می‌کنه. دیشب با بانو رفته‌بودیم جلسه. از همنشین‌های کناری‌اش گفت که انقدر حرف زده‌اند و با بچه‌هاشون بازی کرده‌اند، ایشون نتونسته به حرف‌های حاج‌آقا گوش بده. خودم هم چند بداخلاقی از چند نفر دیدم که یقینا حق‌الناس به گردنشون افتاده.

احساس می‌کنم شیطون بی‌کار نیست حتی این شب‌ها. یخورده بیشتر مواظب باشیم...