تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز همه تویی و فردا همه تو

 

 

"طبقه‌ی همکف..."

رسم٬ آن است که گر ز غیر او پُرسی٬ چنان می‌نماید رخسارش را٬ که ماننده‌ی دورافتاده‌ای حزین که راه را تازه‌می‌یابد٬ شیرفهم می‌شوی که تا به حال کجا بوده‌ای و کجا رفته‌ای و کجا مانده‌ای...

"طبقه‌ی اول..."

لرزیدن صدا٬ خشک شدن گلو٬ لابد عوض شدن چهره٬ نهایتی از ترس و نداستن آخر ماجرا...

"طبقه‌ی سوم..."

کی گذر کردم از طبقه‌ی دوم؟! از استیصال ِ این دستان٬ می‌فهمم که داستان٬ آنقدری جدی هست که قوه‌ی عاقله٬ فرمانی برای انگشتانم صادر نمی‌کند. و این انگشتان٬ ماند‌ه‌اند برای انتخاب ِ خروج از این بالابر ِ وهم‌انگیز٬ و یا ماندن‌و...

"طبقه‌ی چهارم..."

در خفایای ذهن٬ نوری می‌درخشد. نگاهش می‌کنم. تلالو ای از امید. جلوه‌ای از لا تقنطوا. حالا زمان می‌ایستد و همه‌چیز واگذار می‌شود به او. حالا "رسم"٬ خود را می‌نمایاند و در این بالابر٬ می‌رقصد و بر لبانم می‌نشیند...

یا ارحم الراحمین... یا مونسی عند وحشتی... اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا... الهی و ربی٬ من لی غیرک...

"طبقه‌ی پنجم..."

...

 

 

طبقه‌ی پنجم...٬ طبقه‌ی چهارم...٬ طبقه‌ی سوم...٬ طبقه‌ی دوم...٬ طبقه‌ی اول...٬ طبقه‌ی همکف...

گفته‌بود۱: "بارها گفته‌ام و بار دگر گویم: کیسکه بداند خدا هم‌نشین اوست احتیاج به هیچ وعظی ندارد..."

دارم فکر می‌کنم به این نعمت عظیم. همینکه اجازه داریم بدانیم که او هم‌نشین ماست! نمی‌دانم چه چیزی در دنیا لذت‌بخش‌تر از این می‌تواند باشد. که هم‌نشینی داری که هیچ‌وقت تنهایت نمی‌گذارد. هیچ‌وقت بدت را نمی‌خواهد. هیچ‌وقت از یادت نمی‌کاهد. حتا اگر تو یادش نباشی... حتاتر اگر تو به او پشت کنی...

 

 

 

.......................................

۱: حضرت آیت الله بهجت

+: اینجا دفترچه خاطراتم نیست. لابد تا الان می‌دانید. اما اینها شرح حال امروزم بود. نوشتم٬ تا بار دیگر متذکر شویم. تا بار دیگر یادمان بیاید در این چرخش دوران٬ چقدر به یادش هستیم و چقدر نیستیم... چقدر یادمان می‌ماند که چنین هم‌نشینی داریم...

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

مانند همین لاله‌ها و گلیسیرین‌ها و یاس‌ها...

 

 

چه می‌جویی از این جهان. به پندار ِ سرای ماندن آمده‌ای و کیست آنکه نیک نداند جای ماندن نیست. ماندن‌ات هرچه آسان‌تر باشد٬ رفتن‌ات سخت‌تر می‌گردد. چند بهار ِ عمر ِ گران را گذرانده‌ای؟! هنوز هم در مخیله‌ات این عروج و سقوط ِ طبیعت را نمی‌آوری؟! چندها بهار باید بگذرد تا تو٬ فرزند آدم٬ متذکر شوی که لابد حکمتی در این بهار و خزان هست که تو آن را نادیده می‌گیری؟! بنگر به همین لاله‌هایی که ماه‌ها سر در گریبان ِ خاک فرو می‌برند و هنگامه‌ی بهار که می‌رسد٬ قامت راست می‌کنند و دل‌های عاشقان را جلا می‌بخشند. به ظرافت و رنگ‌بندی‌شان بنگر که دست ِ هیچ بنی‌بشری را یارای ساختنش نیست. چندها بار عطر یاس به مشامت خورده است؟ چندها بار از کنار گلیسیرین‌ها گذر کرده‌ای؟! تا به حال جرعه جرعه قامت سرو را سر کشیده‌ای؟ هیچ شده‌است دراز به دراز٬ به زیر ِ بید مجنون٬ دمی بیاسایی و نسیمی بوزد و شاخه‌های عاشقش تکان بخورند و صدایش را به جان بخری؟!

اصلا تا به حال٬ عاشق شده‌ای؟!

 

 

...................................

جانا! آهسته‌تر قدم بزن! بیشتر تامل کن! چندی بیش اینجا نیستیم... مانند همین لاله‌ها و گلیسیرین‌ها و یاس‌ها...

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

ما را ببخش

 

 

 

 

عادت کرده‌ایم به روزهای بی‌تو.

انگار نه انگار.

 

 

 

 

 

۲ نظر
آسمان دریا

سعادت آباد

 

 

بوی شب‌بو ها و لاله‌ها کل فضا را گرفته‌است. دقیق‌تر که بشوی٬ بوی یاس را هم می‌شود شنید! دارم فکر می‌کنم می‌شد نور ِ اینجا بیشتر هم باشد. اما نظرم زود عوض می‌شود. همین نور اندک کافیست! صدای مناجات ِ بعد از نماز در فضای امام‌زاده پیچیده‌است. در این فضا٬ نسیم ِ بهاری٬ کارش را خوب بلد است! هم عطر ِ گل‌های روی قبور را جابه‌جا می‌کند٬ هم صورت ِ ما مردگان را نوازش! پیرمردی دنیادیده٬ اسکناسی کف ِ دست ِ متولی ِ امام‌زاده مرحمت می‌کند و خوش و بشی. کمی آن‌طرف‌تر چند خانم با بچه‌هایشان به زیارت آمده‌اند. بچه‌ها مدام این‌طرف و آن‌طرف می‌دوند و فضا را خواستنی‌تر می‌کنند. خانم‌ها کنار ِ قبر ِ‌شهیدی می‌ایستند و فاتحه‌ای و سکوتی... اینجا جایی‌ست که نمی‌گذارد ذهنت جای دیگری باشد.  فقط اینجایی...

 

 

دنیایم همین است.

دمی آسودن کنار شما.

 

 

..........................................

امام‌زاده علی اکبر٬ چیذر٬ مزار مطهر شهدا

 

 

۲ نظر
آسمان دریا

حکایت عشق

 

 

إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالی إذا أحَبَّ عَبدا غَتَّهُ بالبَلاءِ غَتّا...

خداوند تبارک و تعالی چون بنده‌ای را دوست بدارد٬ در بلا و مصیبتش غرقه‌اش می‌سازد...

الإمام الباقر علیه السّلام

 

 

................................

چقدر حسینش را دوست می‌داشت...

 

 

 

۴ نظر
آسمان دریا