تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یک روایت شیرین

 

 

از همون جلسه‌ی اول نشون داده‌بودم که روی خوندن ِ متن٬ حساس‌ام. روی ادا شدن ِ حق ِ کلمات٬ حساس ام. بهشون گفته بودم یه متن از کتاب رو که می‌خواهید بخونید٬ برای اینکه کاملا درک کنید متن داره چه مفهومی رو می‌رسونه٬ اولین مرحله اینه که بتونید خوب بخونیدش. بعد که تونستید خوب بخونید٬ میتونید درباره‌اش خوب فکر کنید.

متون کتاب فارسی ِ هشتم زیاد هم سخت نیست. اما تمرین ِ خوبیه که بعدا بتونند بهتر متن‌های مختلف رو بخونند. بخاطر همین٬ در حین خوندن شعر یا متن کتاب٬ وقت‌هایی که اشتباه می‌خوندند٬ با هم‌فکری بچه‌ها٬ طرز ِ درست خوندنش رو خودشون پیدا می‌کردند. نه اینکه من دستور بدم.

 ....................................

داشتم با حساسیت و لحن ِ درست٬ درس رو می‌خوندم.

یکیشون گفت: آقا ببخشید... گفتم: بگو. یخوده من‌من کرد و با حیا و نجابت خاصی گفت: احساس می‌کنم چند کلمه قبل رو میشه جور دیگه‌ای خوند... به کتاب نگاه کردم. گفتم: یعنی چجوری؟! طرز صحیحش رو خوند. کمی فکر کردم. راست می‌گفت. رو کردم به بقیه و چند نوع از انواعی که میشد خوند رو به لحن‌های مختلف خوندم. گفتم: کدومش درسته بچه ها؟! بحث کردیم و آخرش روی لحن درست٬ اجماع شد.

سکوت کردم. رفتم به سمت تخته. گچ رو برداشتم و نوشتم:

"

هرکسی ممکنه اشتباه کنه.

حتی معلم!

(:

"

یکی دیگه‌شون گفت: آقا ما که چیزی نگفتیم... ماکه حرفی نزدیم... گفتم: می‌دونم. نوشتم که هم برای خودم بمونه٬ هم برای شما. کمی از زندگی حرف زدیم و اینکه جاهای مختلف٬ توی شرایط مختلف٬ هرکسی ممکنه اشتباه کنه. از اینکه باید تا می‌تونیم ببخشیم و تا میتونیم اشتباه نکنیم. چشم‌هاشون٬ حواسشون٬ دلشون با من بود و احساس می‌کردم بیشتر از اینها٬ من به این حرف‌ها نیاز دارم. یکیشون گفت: آره آقا! انسان جایز الخطاست یکی دیگه گفت: این حرف غلطه و انسان ممکن الخطاست! روی درست یا غلط هرکدوم حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و...

 

زنگ خورد. از کلاس اومدم بیرون. مثل کودکی که توی دستش آب جمع شده باشه و نخواد از دستش بده٬

مواظب حال خوبم بودم...

 

 

 

 

۱۰ نظر
آسمان دریا

این روزها

 

 

و با موسى، سى شب وعده گذاشتیم

و آن را با ده شب دیگر تمام کردیم.

تا آنکه وقت معین ِ پروردگارش در چهل شب به سر آمد.

و موسى (هنگام رفتن به کوه طور) به برادرش هارون گفت:

در میان قوم من جانشینم باش، و کار آنان را اصلاح کن، و راه فسادگران را پیروى مکن.

 

توی نمازی که توصیه شده دهه‌ی اول ِ ذی‌الحجه بین مغرب و عشا بخونیم٬ بعد از حمد و توحید٬ این آیه رو باید زمزمه کنیم. دلیل و حکمتش بماند. کار ِ من نیست. اما هروقت این آیه رو می‌خونم٬ هر وقت به رابطه‌ی موسی و هارون نگاه می‌کنم٬ می‌فهمم بسیار همسفر باید. بسیار رفیق ِ راه باید. نمی‌شه یاد حرفهای نیایش‌گونه موسی با خدایش نیفتم که جایی از قرآن۱ می‌گفت: برادرم هارون را وزیر من گردان... پشت مرا به او محکم کن... می‌فهمم توی زندگی٬ آدم باید پشتت به افرادی محکم باشه. افرادی که ازشون مطمئنی و بهشون اعتماد داری. اونایی که تا بار ِ سنگینی رو روی دوشت می‌بینن٬ دور نمی‌ایستند به نظاره. نزدیک نمی‌شن به تعارف. میان و تا بار رو به مقصد نرسوندی٬ کنارت می‌مونن. اگر پاهات شروع کرد به لرزیدن٬ اگر دست‌هات سست شد به انجام امور٬ صلابت و کوه‌صفتی‌ ِ همین‌هاست که آدم رو دلخوش می‌کنه به ادامه. اینجاست که سختی ِ راه٬ شیرین می‌شه و آسون. اینجاست که می‌گن: الرفیق٬ ثم‌ الطریق.۲

 

وَ وَاعَدنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیلَة وَأَتمَمنَاهَا بِعَشر فَتَمَّ میقَاتُ ربِّهِ أَربَعِینَ لَیلَة وَقَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارونَ اخلُفنِی فِی قَومِی و أَصلِح وَلاَ تتّبِع سَبِیلَ المُفسِدِینَ

سوره مبارکه اعراف٬ آیه ۱۴۲

 

 

 .......................................................

۱: سوره مبارکه طه٬ آیات ۳۰ و ۳۱

۲: طی این مرحله بی همرهی خضر مکن

پی‌نوشت: و اِنّی اَعتَقِدُ  که این راه را همسفر باید.

 


۰ نظر
آسمان دریا

دست‌های خالی

 

 

نیازمندی٬ ساز به دست٬ جلویت سبز می‌شود.

آرام٬ طوری که فقط تو بشنوی٬ می‌گوید:

دستم خالیه.

 

آرام٬ طوری که فقط او بشنود٬ می‌گویی:

دست منم خالیه.

دور می‌شوی و باز می‌گویی:

دست منم خالیه.

 

تا مقصد می‌گویی:

دست منم خالیه

دست منم خالیه

دست منم خالیه

دست منم خالیه

دست منم خالیه

دست منم خالیه

 

 

۱۰ نظر
آسمان دریا