از همون جلسه‌ی اول نشون داده‌بودم که روی خوندن ِ متن٬ حساس‌ام. روی ادا شدن ِ حق ِ کلمات٬ حساس ام. بهشون گفته بودم یه متن از کتاب رو که می‌خواهید بخونید٬ برای اینکه کاملا درک کنید متن داره چه مفهومی رو می‌رسونه٬ اولین مرحله اینه که بتونید خوب بخونیدش. بعد که تونستید خوب بخونید٬ میتونید درباره‌اش خوب فکر کنید.

متون کتاب فارسی ِ هشتم زیاد هم سخت نیست. اما تمرین ِ خوبیه که بعدا بتونند بهتر متن‌های مختلف رو بخونند. بخاطر همین٬ در حین خوندن شعر یا متن کتاب٬ وقت‌هایی که اشتباه می‌خوندند٬ با هم‌فکری بچه‌ها٬ طرز ِ درست خوندنش رو خودشون پیدا می‌کردند. نه اینکه من دستور بدم.

 ....................................

داشتم با حساسیت و لحن ِ درست٬ درس رو می‌خوندم.

یکیشون گفت: آقا ببخشید... گفتم: بگو. یخوده من‌من کرد و با حیا و نجابت خاصی گفت: احساس می‌کنم چند کلمه قبل رو میشه جور دیگه‌ای خوند... به کتاب نگاه کردم. گفتم: یعنی چجوری؟! طرز صحیحش رو خوند. کمی فکر کردم. راست می‌گفت. رو کردم به بقیه و چند نوع از انواعی که میشد خوند رو به لحن‌های مختلف خوندم. گفتم: کدومش درسته بچه ها؟! بحث کردیم و آخرش روی لحن درست٬ اجماع شد.

سکوت کردم. رفتم به سمت تخته. گچ رو برداشتم و نوشتم:

"

هرکسی ممکنه اشتباه کنه.

حتی معلم!

(:

"

یکی دیگه‌شون گفت: آقا ما که چیزی نگفتیم... ماکه حرفی نزدیم... گفتم: می‌دونم. نوشتم که هم برای خودم بمونه٬ هم برای شما. کمی از زندگی حرف زدیم و اینکه جاهای مختلف٬ توی شرایط مختلف٬ هرکسی ممکنه اشتباه کنه. از اینکه باید تا می‌تونیم ببخشیم و تا میتونیم اشتباه نکنیم. چشم‌هاشون٬ حواسشون٬ دلشون با من بود و احساس می‌کردم بیشتر از اینها٬ من به این حرف‌ها نیاز دارم. یکیشون گفت: آره آقا! انسان جایز الخطاست یکی دیگه گفت: این حرف غلطه و انسان ممکن الخطاست! روی درست یا غلط هرکدوم حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و...

 

زنگ خورد. از کلاس اومدم بیرون. مثل کودکی که توی دستش آب جمع شده باشه و نخواد از دستش بده٬

مواظب حال خوبم بودم...