تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

اندیشه کن



زندگی خوشی و ناخوشی زیاد دارد.

بالا و پایین زیاد دارد.


به این رسیده ام:

نگه داشتن بهانه های خوشی درست کن،

دور کردن بهانه های خوشی از بین بر.


با نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد

از ورق گردونی لیل و نهار اندیشه کن...




۴ نظر
آسمان دریا

بالای سر این خانواده٬ مادر بوده‌است...



از همان روزهای اول هم از چشم‌های "باباجلالِ" خانواده می‌شد فهمید سایه‌ی چه مادری بر سر این خانواده بوده. بعد لابد گوشه‌ی چشمش خیس شود و جمله‌ای همیشگی به بنده بگوید که اگر بود آن مادر، اگر بود و این روزها را می‌دید، مرا می‌دید، خوشی‌ها را می‌دید، خدا می‌داند چطور پروانه‌وار دورمان می‌گشت و مشت‌مشت زندگی می‌افشاند بر این گذر عمر. حتما همین‌طور است که "باباجلال" خانواده می‌گوید. وقتی نوه‌هایش را در آغوشش می‌گیرد و صورت‌هایشان را بوسه‌باران می‌کند، من می‌فهمم مدام از نبودن کسی خاطرش حزین است. وقتی همه، جمعشان جمع است و گل می‌گویند و گل می‌شنوند و او، گاهی نظرش را از جمع برمی‌گرداند و آهی می‌کشد، من می‌فهمم دلش سوی چه کسی پر کشیده‌است. وقتی مرا با همسرم می‌بیند و با حالت خاصی می‌گوید: "الهی هیچ‌وقت فراق هم رو نبینید..." من می‌فهمم چقدر فراق همسرش برایش سخت است...

فقط یاد و خاطرش نیست که در لحظات ِ همه جاری‌است. همه‌ی خانواده‌ی همسرم بر این باورند که حواسش هنوز هم مثل قدیم به این خانواده هست! مثل سال‌های دور، مثل آن وقت‌هایی که از رجب تا رمضان سفره‌ی افطاری پهن می‌کرد تا احیانا اگر روزه‌بگیری از حوالی خانه‌اش گذشت، افطارش دهد. مثل دست‌گرفتن‌های گاه و بی‌گاهش که فقیری، محتاجی یا دم‌بختی را التیام دهد! مثل عشق و علاقه‌ای که به فرزندان و نوه‌هایش داشت و هرکاری از دستش برمی‌آمد برایشان انجام می‌داد... 


...............................................

حسرت بزرگی‌است برای من؛ نبودن و درک نکردن ایشان. اما این حسرت، همیشه با بودن کسی که آیینه‌ی خودش هست جبران می‌شود. کسی که می‌شود فهمید چقدر وابسته‌ی مادرش بوده‌است. کسی که می‌شود فهمید، چقدر سکنات و خلقیات مادرش را به ارث برده‌است. عشق و علاقه و محبت درونی‌اش را می‌شود فهمید. نمی‌شود برای دوستانم از جلسات خواستگاری‌ام بگویم و این را نگویم که چقدر از جلسه‌ی اول، نسبت به "مادر‌خانمم" محبت داشته‌ام...




۱ نظر
آسمان دریا

شمع راه دگران

 

 

به همون اندازه که روزهای اول بهم می‌گفتند "آقا رایگانی" و من حس غریبی داشتم٬ وقتی توی مراسم روز معلم نشسته‌بودم کنار معلم‌های دیگه احساس تجربه‌نشده‌ای داشتم. احساس شاگردی که حالا کنار معلم‌های دوست‌داشتنی سال‌های گذشته‌اش نشسته و منصب ِ مشابهی با اونها دارد. کمی آن‌طرف‌تر آقای زرین٬ کنارش آقای ظفری٬ این‌طرف‌تر آقای جواهری و جوون‌ترهای جمع٬ مثل کبریایی و رمضانی.

البته احساسی که من داشتم با همه‌ی این بزرگواران متفاوت بود به نظرم. همیشه از تجربه‌ی اولین‌ها لذت برده‌ام و معلم بودن توی این سال تحصیلی٬ یکی از شیرین‌ترین اولین‌ها بود. امسال فهمیدم معلم‌ها واقعا از یاد دادن لذت می‌برند. از توضیح دادن یک‌باره و دوباره و صدباره لذت می‌برند. فهمیدم معلم٬ وقتی از دانش‌آموزش سوال می‌کند٬ با تمام وجودش دوست دارد جواب بشنود و به هر بهانه‌ای٬ دوست دارد نمره‌ی کامل بدهد. فهمیدم ارفاق کردن‌٬ جهت رند کردن نمره نیست! گاهی چشم‌پوشی از یک اشتباه کوچک دانش‌آموز است و گاهی عملی‌ست جهت کامل کردن نمره‌اش!

فهمیدم همه‌ی این نمره‌دادن‌ها و پرسش‌کردن‌ها و تکلیف‌دیدن‌ها٬ همه جزئی از دریای معلمی‌ست. من هیچ احساسی رو با این عوض نمیکنم که ببینم به شاگردانم شعر خارکِش پیر از جامی رو درس داده‌ام و بعد از گذشت ماه‌ها٬ تمام ابیاتش رو بلدند معنی‌کنند و از معارف عمیقش لذت ببرند. هیچ احساسی به این نمی‌رسد که ببینی حتی در جواب‌دادن هم دارند از جمله‌بندی‌ها و گویش تو استفاده می‌کنند! نه به این دلیل که حالا مقلد پیدا کرده‌ای! تقلید که لزوما ارزش ندارد. مهم این است که حالا دیگر یادگرفته‌اند و از تو باقیات صالحاتی نزد آنها مانده‌است....

 

باشد که مقبول افتد.

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

تو اما کاش قدری دریا می‌نوشیدی

 

 

پشت یک وانتی نوشته‌شده‌بود: "ریگی پریشان می‌کند     اندیشه‌ی مرداب را"

شاعرش خوب فرق دریا و مرداب را بلد است. خوب می‌داند اگر صدها سنگ هم در دریا بیفتد٬ اندیشه‌‌اش برهم نمی‌خورد و خاطرش حزین نمی‌شود. خوب می‌داند دریا فقط بزرگ نیست! بلکه جریان دارد و رکود ِ مرداب را ندارد. مرداب تلخ است. راکد است. هرچقدر هم که بزرگ باشد٬ مرداب است.

داشتم به ریگهای ریز و درشت زندگی فکر می‌کردم. به اینکه چقدر دریا بودن خوب است. دل که وسیع باشد٬ هر مشکلی هم پیش بیاید٬ هر حزن و همّی هم بخواهد قد علم کند٬ مانند موجهای دایره‌ای شکل ِ کوچکی می‌شود که از انداختن ریگ در دریا به‌وجود می‌آید. سریع از بین می‌رود و بعد از آن٬ دریا٬ همان دریاست! اگر مرداب باشی اما؛ کافیست چند ریگ درشت درونت بیفتد تا دیگر اثری از تو نماند!

 

 

......................................

عنوان از "در سینه‌ات نهنگی می‌تپد" (نظرآهاری)

 


۱ نظر
آسمان دریا

سلاملیکم

 

 

اگر فکر کنیم امروز ۸‌ام اردی‌بهشت باشه٬ حدودا دو ماهی میشه که چیزی ننوشته‌ام. "ننوشتن" گاهی از بی‌حوصلگی میاد. گاهی از اونجا میاد که آدم چیزی برای عرضه نداره. گاهی ظرف اون نوشتن‌ها عوض میشه و وبلاگ ِ خودمونی٬ جاشو میده به اینستاگرام و وایبر و این چرت‌وپرت‌ها. گاهی هم هیچ‌کدوم از این بهانه‌ها دلیل نمیشن! دلیل میشه اینکه آدم "وقت" نمیکنه! همین! حوصله هست٬ حرف گفتنی زیاده٬ اینستاگرام و هزار تا شبکه اجتماعی دیگه هم جایگزین همین محیط خالصانه و کوچولو نمیشن!

شما که لطف دارید و بعضا به این سیاهه‌ها اهمیت میدید٬ لطف کنید و دعا کنید این ماه رجبی اولا خدا به نویسنده کمی اخلاص بده٬ دوما یه وقتی برای این‌جا خالی بشه که شرمنده‌تون نشم.

 

یا علی

 

۲ نظر
آسمان دریا