آه یاران

اگر در این دنیای وارونه٬ رسم مردانگی بر آن است که مردان ِ خدا با هجرتشان٬ آواره‌ی بیابان‌های سرزمین جدشان شوند٬ بگذار این‌چنین شود. این دنیا و این سر ِ ما! همان بهتر که هجرت٬ مرهمی باشد بر درد ِ جهل. مگر تا کجا می‌توان در محاق ِ کوری و تاریکی غرق شد و خورشید را نشناخت؟ آه...! آه از آن ابری که قد علم کند مقابل ِ خورشید. و آنگاه که خورشید هجرت کرد٬ چه تاب از طوفان‌ها و باران‌های گاه و بی‌گاه؟! همان بهتر که هجرت٬ مرهمی باشد بر درد ِ جهل. هجرت٬ آغاز ِ سفر ِ عشق است. و آن هجرتی که حسین (ع) و یارانش روی به آن نهادند٬ راهی‌ست فراخور هر مهاجر در همه‌ی تاریخ. راهی‌ست فراخور هر آزاده مردی که دلش رضا نباشد بر حکم‌رانی ِ فاسقین و جُهال. و مگر نه آنکه نفس٬ دشمن‌ترین ِ دشمن‌هاست؟ پس دم به دم و گاه به گاه مهاجر باش. حتی اگر سپاهی و لشگری در مقابلت به تاراج عقیده و خاکت فکر نمی‌کرد...