حقا یکی از مشکلات ما علموصنعتیها٬ بهار است! عرض میکنم مشکل٬ از این باب که آدمی را حیرت میگیرد و به پرندهای میماند که پایش به زنجیر کشیده شده و نمیتواند پرواز کند در این آب و هوا! عرض میکنم مشکل٬ از آن جهت که مبهوت است که بماند یا هزاران تکه شود و هر تکه اش را جایی جاگیر کند٬ باشد که حق ِ این آب و هوا را بتوان ادا کرد!
خاصّه اگر اول اردیبهشت باشد و باد٬ هو هو بکشد و مرغان هوایی نوا بسرایند و گلهای معطر و شاداب ِ باغچههای دانشگاه٬ با تو همی سخن بگویند! سرت را بالاتر بگیری و کوههای شمال تهران را نظاره کنی و ببینی از همیشه به تو نزدیکتر شده اند! سرت را باز هم بالاتر بگیری و ابرهای سفید در دامان ِ آسمان ِ آبی را تحسین بگویی!
هر کو نظر اندازی همین حکایت است...!
بعد لابد علی اسلامی هم مثل تو سرتاپا کیف است که پیامک میزند و خوبی ِ این آب و هوا را متذکر میشود و در پایان٬ با چاشنی ِ "خدا رو شکر" ٬ با تو شریک این لحظات خوب میشود...
تو را شکر.
هم برای این آب و هوا٬ هم برای وسیله بودنش.
خودت در کتابت اشاره کردی که این زنده شدن طبیعت٬ تذکرهایست برای زنده شدنی دیگر. اصلا آیه و نشانهایست که هرسال جلوی چشمانمان میگذاری که بعد از مردن ِ ظاهریتان٬ زنده شدن ِ دیگری هم هست...
تو را شکر.
...............................................
نگاهی به عقب: +