تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

عمویم

 

 

آبی نبود اگر که تو دریا نمی‌شدی

مشکی نبود اگر که تو سقا نمی‌شدی

 

این تیر با نگاه٬ نظر میزند تو را

حالا نمی‌شد این همه زیبا نمی‌شدی؟

 

می‌خواستی که تیر نگیرد تن تو را

کاری نداشت! خوش قد و بالا نمی‌شدی...

 

 

...

 

۲ نظر
آسمان دریا

مفتخرم به پدری چون تو

 

 

به نان جو بسنده کرده بود و از نان گندم نمی خورد.

تا آنجا که مردم از تعجّب می پرسیدند:

پسر ابوطالب با این غذا و خوراک اندک٬ چگونه قوای بدنش کم نمیشود و هیچ مبارزی بر او غالب نیست؟!

 

علی (ع) در پاسخشان سخنی فرموده بود که نقل به نقل گشته بود و همگان را به تحسین وادار کرده بود:

بدانید آن درختی را که در بیابان خشک می روید، شاخه اش سخت تر باشد.

ولی سبزه ها و گیاهان خوش نما را پوست نازک تر باشد!

آری! خارها و بوته های صحرایی را آتشی افروخته تر باشد و خاموشی آنها دیرتر رخ دهد،

ولی گیاهی که در ناز و نعمت روییده باشد، چون بیدی به هر بادی بلرزد...!

 

مردم پاسخشان را گرفته بودند.

 

۳ نظر
آسمان دریا

مفتخرم به پدری چون تو

 

 

به نان جو بسنده کرده بود و از نان گندم نمی خورد.

تا آنجا که مردم از تعجّب می پرسیدند:

پسر ابوطالب با این غذا و خوراک اندک٬ چگونه قوای بدنش کم نمیشود و هیچ مبارزی بر او غالب نیست؟!

 

علی (ع) در پاسخشان سخنی فرموده بود که نقل به نقل گشته بود و همگان را به تحسین وادار کرده بود:

بدانید آن درختی را که در بیابان خشک می روید، شاخه اش سخت تر باشد.

ولی سبزه ها و گیاهان خوش نما را پوست نازک تر باشد!

آری! خارها و بوته های صحرایی را آتشی افروخته تر باشد و خاموشی آنها دیرتر رخ دهد،

ولی گیاهی که در ناز و نعمت روییده باشد، چون بیدی به هر بادی بلرزد...!

 

مردم پاسخشان را گرفته بودند.

 

۳ نظر
آسمان دریا

منمشتعلعشقعلیم

 

 

می‌شد همه‌ی شب‌های شعب نخوابد توی بستر پیامبر

می‌شد جانش را سپر بلای رسول نکند

فقط یکی از آیه‌های قرآن کم می‌شد؛

وَ مِن النّاس مَن یشری نفسه ابتغاء مَرضات الله

 

می‌شد توی رکوع، انگشترش را به آن فقیر انفاق نکند

فقط شاید یکی از آیه‌های قرآن نازل نمی‌شد؛

انّما ولیّکم الله… و یؤتون الزّکوه و هُم راکعون

 

می‌شد این‌قدر عزیز نباشد برای پیامبر

که قرآن نگوید أنفسنا

که همه نگویند «انفسنا»ی ماجرای مباهله،

علی بود؛ جانِ پیامبر

 

می‌شد خودش و همسر و بچه‌هایش،

آن سه روز، افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر ندهند

فقط قرآن دیگر «هَل اَتی» نداشت

 

می‌شد آن‌قدر شجاعانه و دلیرانه نجنگد

که قرآن حتی به ضربه‌ی سم اسبش قسم بخورد؛

و العادیات ضبحاً. فالموریات قدحاً

 

می‌شد باب مدینه‌ی علم نبوی نباشد

که دوست و دشمن بگویند

مَن عِنده عِلم الکتاب٬

علی‌ست

 

می‌شد این‌قدر ولایتش مهم نباشد

که توی حج ِ  آخر٬ آیه بیاید:

بلِّغ ما اُنزل الیک من ربک فاِن لَم تفعل فَما بلّغت رسالته

که عزیزی دستش را بالا ببرد و بگوید:

مَن کُنت مَولاه فهذا علیٌّ مَولاه

که خدا جبرییل را دوباره روانه کند؛

الیوم أکملت لکُم دینکُم و اتممتُ علیکُم نعمتی…

 

 

امشب، شب ِ ولایت ِ کسی است،

که اگر نمی‌آمد،

اقلّش، سیصد تا از آیه‌های قرآن کم می‌شد...

 

 

................................

از "برای خاطر آیه ها"

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

 

۴ نظر
آسمان دریا

منمشتعلعشقعلیم

 

 

می‌شد همه‌ی شب‌های شعب نخوابد توی بستر پیامبر

می‌شد جانش را سپر بلای رسول نکند

فقط یکی از آیه‌های قرآن کم می‌شد؛

وَ مِن النّاس مَن یشری نفسه ابتغاء مَرضات الله

 

می‌شد توی رکوع، انگشترش را به آن فقیر انفاق نکند

فقط شاید یکی از آیه‌های قرآن نازل نمی‌شد؛

انّما ولیّکم الله… و یؤتون الزّکوه و هُم راکعون

 

می‌شد این‌قدر عزیز نباشد برای پیامبر

که قرآن نگوید أنفسنا

که همه نگویند «انفسنا»ی ماجرای مباهله،

علی بود؛ جانِ پیامبر

 

می‌شد خودش و همسر و بچه‌هایش،

آن سه روز، افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر ندهند

فقط قرآن دیگر «هَل اَتی» نداشت

 

می‌شد آن‌قدر شجاعانه و دلیرانه نجنگد

که قرآن حتی به ضربه‌ی سم اسبش قسم بخورد؛

و العادیات ضبحاً. فالموریات قدحاً

 

می‌شد باب مدینه‌ی علم نبوی نباشد

که دوست و دشمن بگویند

مَن عِنده عِلم الکتاب٬

علی‌ست

 

می‌شد این‌قدر ولایتش مهم نباشد

که توی حج ِ  آخر٬ آیه بیاید:

بلِّغ ما اُنزل الیک من ربک فاِن لَم تفعل فَما بلّغت رسالته

که عزیزی دستش را بالا ببرد و بگوید:

مَن کُنت مَولاه فهذا علیٌّ مَولاه

که خدا جبرییل را دوباره روانه کند؛

الیوم أکملت لکُم دینکُم و اتممتُ علیکُم نعمتی…

 

 

امشب، شب ِ ولایت ِ کسی است،

که اگر نمی‌آمد،

اقلّش، سیصد تا از آیه‌های قرآن کم می‌شد...

 

 

................................

از "برای خاطر آیه ها"

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

 

۴ نظر
آسمان دریا

بی عنوان ٬ بی تیتر ٬ بی همه چیز ٬ در عین حال: همه چیز!

 

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

...........................................

وقتهایی هم هست که تمام دنیا و اجزای داخلش٬ خلاصه میشود در یک ذکر.

۱ نظر
آسمان دریا

بی عنوان ٬ بی تیتر ٬ بی همه چیز ٬ در عین حال: همه چیز!

 

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

یا فارج الهم

یا کاشف الغم

 

...........................................

وقتهایی هم هست که تمام دنیا و اجزای داخلش٬ خلاصه میشود در یک ذکر.

۱ نظر
آسمان دریا

....

 

 

اونقدر بازیگوشی و بدو بدو کرد تا خسته شد و رفت توی اتاق بخوابه.

فکر کنم صدای زیاد ِ فامیل در خونه ی مادربزرگ٬

باعث شده بود نتونه بخوابه.

این رو از سرش که از پتو زده بود بیرون و جمعیت رو نگاه میکرد فهمیدم!

مادرش از دور گفت: محمد یاسین! بخواب پسرم!

 

فرصت خوبی بود!

رفتم داخل اتاق٬ کنار ِ تختش نشستم.

اتاقهای خونه ی مادربزرگ همیشه تمیز و مرتب اند.

نگاهش کردم. خواستم براش یه داستان سر هم کنم که بخوابه.

اما شیطونیش گل کرده بود. میخندید و سعی میکرد تسبیحم رو بگیره!

بهش گفتم تا نگی اسم ِ این چیه٬ بهت نمیدم!

گفت: نماز!

کلی خندیدم! بهش یاد دادم اسمش تسبیحه. آخرش هم اشتباه بهش گفت: تبسیح!

 

دندونهاش رو بهم نشون میداد و مثلا پز میداد که دندونهاش کامل دراومدند!

بهش گفتم: دندونای من قشنگ تر و بزرگترند!

حرصش گرفته بود! گفت: نه خیر هم! دندونای خودم بهترند!

چند دقیقه ای با هم شوخی کردیم.

جاش گرم و نرم بود. چشمهاش هم مثل همیشه پر از معصومیت و ...

 

رفتم توی فکر.

جای گرم و نرم...

لباسهای قشنگ و تمیز...

حال و هوایی شاد و پر نشاط...

تازه: تقریبا ۳ سالش شده...

 

نه خبری از خرابه بود٬

نه خبری از لباسهای کهنه٬

نه خبری از غم ِ عالم٬

نه خبری از...

 

.............................................

روضه ام گرفته بود...

 

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

....

 

 

اونقدر بازیگوشی و بدو بدو کرد تا خسته شد و رفت توی اتاق بخوابه.

فکر کنم صدای زیاد ِ فامیل در خونه ی مادربزرگ٬

باعث شده بود نتونه بخوابه.

این رو از سرش که از پتو زده بود بیرون و جمعیت رو نگاه میکرد فهمیدم!

مادرش از دور گفت: محمد یاسین! بخواب پسرم!

 

فرصت خوبی بود!

رفتم داخل اتاق٬ کنار ِ تختش نشستم.

اتاقهای خونه ی مادربزرگ همیشه تمیز و مرتب اند.

نگاهش کردم. خواستم براش یه داستان سر هم کنم که بخوابه.

اما شیطونیش گل کرده بود. میخندید و سعی میکرد تسبیحم رو بگیره!

بهش گفتم تا نگی اسم ِ این چیه٬ بهت نمیدم!

گفت: نماز!

کلی خندیدم! بهش یاد دادم اسمش تسبیحه. آخرش هم اشتباه بهش گفت: تبسیح!

 

دندونهاش رو بهم نشون میداد و مثلا پز میداد که دندونهاش کامل دراومدند!

بهش گفتم: دندونای من قشنگ تر و بزرگترند!

حرصش گرفته بود! گفت: نه خیر هم! دندونای خودم بهترند!

چند دقیقه ای با هم شوخی کردیم.

جاش گرم و نرم بود. چشمهاش هم مثل همیشه پر از معصومیت و ...

 

رفتم توی فکر.

جای گرم و نرم...

لباسهای قشنگ و تمیز...

حال و هوایی شاد و پر نشاط...

تازه: تقریبا ۳ سالش شده...

 

نه خبری از خرابه بود٬

نه خبری از لباسهای کهنه٬

نه خبری از غم ِ عالم٬

نه خبری از...

 

.............................................

روضه ام گرفته بود...

 

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

ما ۱۱ نفر

 

 

ما ۱۱ نفر٬

هرکداممان با دنیایی دغدغه و مشغله٬ اکنون نشسته ایم اینجا.

یکی دانشجو٬ یکی کارگر٬ یکی خانه دار٬ یکی مدیر٬ یکی بیکار...

یکی عصبی است و لباس سبزی پوشیده است

یکی آرام و با وقار به بیرون چشم دوخته است

یکی تسبیح در دست گرفته و ذکر میگوید...

اما حالا در کنار هم نشسته ایم در این وَن.

 

ما ۱۱ نفر٬

با ۱۱ دنیای متفاوت٬ با خستگی ای که از صبح پیدا کرده ایم٬

شاید هرکداممان اتفاقات امروزمان را دوره میکنیم... شاید هرکداممان اتفاقات فردا را پیش بینی و مرور میکنیم...

 

ما ۱۱ نفر٬

وقتی فهمیدیم یکیمان سردش شده٬ سریع شیشه ی پنجره را دادیم بالا.

فضا گرم تر شد. صمیمی تر هم.

وقتی فهمیدیم جا٬ کم است٬ جم و جور تر نشستیم تا دیگری راحت باشد.

وقتی موبایلمان زنگ زد٬ آرام صحبت کردیم تا کسی اذیت نشود.

راننده مان هم پیرمرد خوش رفتاریست. قرار است ما را جایی برساند...

 

ما ۱۱ نفر٬

در این تاکسی با هم ایم.

هرچه شود با هم ایم.

ما٬

حالا دیگر از رسالت رسیده ایم به پاسداران...

 

 

.................................................

فتأمل.

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

ما ۱۱ نفر

 

 

ما ۱۱ نفر٬

هرکداممان با دنیایی دغدغه و مشغله٬ اکنون نشسته ایم اینجا.

یکی دانشجو٬ یکی کارگر٬ یکی خانه دار٬ یکی مدیر٬ یکی بیکار...

یکی عصبی است و لباس سبزی پوشیده است

یکی آرام و با وقار به بیرون چشم دوخته است

یکی تسبیح در دست گرفته و ذکر میگوید...

اما حالا در کنار هم نشسته ایم در این وَن.

 

ما ۱۱ نفر٬

با ۱۱ دنیای متفاوت٬ با خستگی ای که از صبح پیدا کرده ایم٬

شاید هرکداممان اتفاقات امروزمان را دوره میکنیم... شاید هرکداممان اتفاقات فردا را پیش بینی و مرور میکنیم...

 

ما ۱۱ نفر٬

وقتی فهمیدیم یکیمان سردش شده٬ سریع شیشه ی پنجره را دادیم بالا.

فضا گرم تر شد. صمیمی تر هم.

وقتی فهمیدیم جا٬ کم است٬ جم و جور تر نشستیم تا دیگری راحت باشد.

وقتی موبایلمان زنگ زد٬ آرام صحبت کردیم تا کسی اذیت نشود.

راننده مان هم پیرمرد خوش رفتاریست. قرار است ما را جایی برساند...

 

ما ۱۱ نفر٬

در این تاکسی با هم ایم.

هرچه شود با هم ایم.

ما٬

حالا دیگر از رسالت رسیده ایم به پاسداران...

 

 

.................................................

فتأمل.

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

شاید هم نه

 

 

خب شایدم تقصیر منه

که هروقت روی یک بلندی می ایستم و شهر رو نگاه میکنم٬

نا خود آگاه اخم میکنم...

 

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

شاید هم نه

 

 

خب شایدم تقصیر منه

که هروقت روی یک بلندی می ایستم و شهر رو نگاه میکنم٬

نا خود آگاه اخم میکنم...

 

 

 

۳ نظر
آسمان دریا

دانشجوها بخونن

 

 

هزار بهانه جور میکنیم٬ از هرجا!

هزار کار ِ مختلف میذاریم جلوی راهمون٬ از هرجا!

هزار و هزار فکر و دغدغه ی جور واجور واسه خودمون میتراشیم٬ از هرجا!

 

اونوقت درس نمیخونیم.

وظیفه اصلیمون رو انجام نمیدیم.

 

لابد پامون رو میندازیم رو پامون و یه بادی هم به غبغب میندازیم و درحالی که

دستهامون رو مثل روشن فکرها حرکت میدیم٬ میگیم:

درس خوندن٬ وقت میخواد. هروقت حس و حالش اومد٬ میریم سراغش.

 

حالا کو تا بری سراغش!

یه چشم بهم زدن طول میکشه تا بشه شب ِ امتحان!

اونوقت ماجرای همیشگی تکرار میشه و مثل آهو در عسل دست و پا میزنی.

 

یکی از چیزایی خیلی اذیتم میکنه٬ اینه که چرا بچه حزب اللهی ها نباید رتبه های اول درسی رو داشته باشند؟

نمیگم ندارند ها... توی دانشگاه خودمون چنتا از بهترین ها٬ حزب اللهی اند.

ولی با خودم فکر میکنم ما که ادعای دین و مذهبمون میشه٬ مگر نه اینکه باید ادای وظیفه کنیم؟

 

۵۹ تا ۶۷ ٬ وظیفه جنگ بود. هزاران نفر هم این وظیفه رو به بهترین شکل انجام دادند.

خب!

حالا که جنگ نیست! هستا... جنگ ِ فیزیکی نیست.

الان افق ما باید این باشه که رتبه های برتر علمی و فرهنگی و ... رو داشته باشیم.

اینا حرفهای این حقیر نیستا!

 

پیر ِ مراد ِ جمع میگفت: تحصیل٬ تهذیب٬ ورزش.

 

۷ نظر
آسمان دریا

دانشجوها بخونن

 

 

هزار بهانه جور میکنیم٬ از هرجا!

هزار کار ِ مختلف میذاریم جلوی راهمون٬ از هرجا!

هزار و هزار فکر و دغدغه ی جور واجور واسه خودمون میتراشیم٬ از هرجا!

 

اونوقت درس نمیخونیم.

وظیفه اصلیمون رو انجام نمیدیم.

 

لابد پامون رو میندازیم رو پامون و یه بادی هم به غبغب میندازیم و درحالی که

دستهامون رو مثل روشن فکرها حرکت میدیم٬ میگیم:

درس خوندن٬ وقت میخواد. هروقت حس و حالش اومد٬ میریم سراغش.

 

حالا کو تا بری سراغش!

یه چشم بهم زدن طول میکشه تا بشه شب ِ امتحان!

اونوقت ماجرای همیشگی تکرار میشه و مثل آهو در عسل دست و پا میزنی.

 

یکی از چیزایی خیلی اذیتم میکنه٬ اینه که چرا بچه حزب اللهی ها نباید رتبه های اول درسی رو داشته باشند؟

نمیگم ندارند ها... توی دانشگاه خودمون چنتا از بهترین ها٬ حزب اللهی اند.

ولی با خودم فکر میکنم ما که ادعای دین و مذهبمون میشه٬ مگر نه اینکه باید ادای وظیفه کنیم؟

 

۵۹ تا ۶۷ ٬ وظیفه جنگ بود. هزاران نفر هم این وظیفه رو به بهترین شکل انجام دادند.

خب!

حالا که جنگ نیست! هستا... جنگ ِ فیزیکی نیست.

الان افق ما باید این باشه که رتبه های برتر علمی و فرهنگی و ... رو داشته باشیم.

اینا حرفهای این حقیر نیستا!

 

پیر ِ مراد ِ جمع میگفت: تحصیل٬ تهذیب٬ ورزش.

 

۷ نظر
آسمان دریا

اینجا چراغی روشن است (۲)

 

 

روزه بگیرد این دهه را٬

بسی مراقبت دارد این دهه را٬

که نصیبش خواهد شد اجری لا توصیف له...

 

التماس دعا

 

۰ نظر
آسمان دریا

اینجا چراغی روشن است (۱)

 

 

امام صادقمان(ع) مى فرمایند:

پدرم حضرت امام باقر(ع) به من فرمود:

پسرم! در دهه نخست از ماه ذى الحجّه، هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را ترک مکن:

در هر رکعت سوره حمد و سوره قل هو الله را مى خوانى،

پس از آن این آیه (آیه ۱۴۲ سوره اعراف) را مى خوانى:

 

وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً، وَ أَتْمَمْناها بَعَشْر، فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ

و ما با موسى سى شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ۱۰ شب دیگر تکمیل نمودیم به این ترتیب میعاد پروردگارش

 

أَرْبَعینَ لَیْلَةً، وَ قالَ مُوسى لاَِخیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى، وَ أَصْلِـحْ

چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را) اصلاح کن

 

وَلا تَتَّبِعْ سَبیـلَ الْمُفْسِـدینَ.

و از روش مفسدان پیروى منما.

 

اگر چنین کنى، در ثواب حاجیان، و اعمال حجّ آنها شریک مى شوى...

 

 

..............................................

از فردا شروع میشود این دهه.

به رسم رفاقتی که در دنیای مجازی با هم داریم٬

التماس دعا

 

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

اینجا چراغی روشن است (۲)

 

 

روزه بگیرد این دهه را٬

بسی مراقبت دارد این دهه را٬

که نصیبش خواهد شد اجری لا توصیف له...

 

التماس دعا

 

۰ نظر
آسمان دریا

اینجا چراغی روشن است (۱)

 

 

امام صادقمان(ع) مى فرمایند:

پدرم حضرت امام باقر(ع) به من فرمود:

پسرم! در دهه نخست از ماه ذى الحجّه، هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را ترک مکن:

در هر رکعت سوره حمد و سوره قل هو الله را مى خوانى،

پس از آن این آیه (آیه ۱۴۲ سوره اعراف) را مى خوانى:

 

وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً، وَ أَتْمَمْناها بَعَشْر، فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ

و ما با موسى سى شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ۱۰ شب دیگر تکمیل نمودیم به این ترتیب میعاد پروردگارش

 

أَرْبَعینَ لَیْلَةً، وَ قالَ مُوسى لاَِخیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى، وَ أَصْلِـحْ

چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را) اصلاح کن

 

وَلا تَتَّبِعْ سَبیـلَ الْمُفْسِـدینَ.

و از روش مفسدان پیروى منما.

 

اگر چنین کنى، در ثواب حاجیان، و اعمال حجّ آنها شریک مى شوى...

 

 

..............................................

از فردا شروع میشود این دهه.

به رسم رفاقتی که در دنیای مجازی با هم داریم٬

التماس دعا

 

 

 

۰ نظر
آسمان دریا

حتما ببینیدش

 

 

سهم من از عاشقی ست

بوسیدن روی ماه...

 

 

 

۰ نظر
آسمان دریا