هزار بهانه جور میکنیم٬ از هرجا!

هزار کار ِ مختلف میذاریم جلوی راهمون٬ از هرجا!

هزار و هزار فکر و دغدغه ی جور واجور واسه خودمون میتراشیم٬ از هرجا!

 

اونوقت درس نمیخونیم.

وظیفه اصلیمون رو انجام نمیدیم.

 

لابد پامون رو میندازیم رو پامون و یه بادی هم به غبغب میندازیم و درحالی که

دستهامون رو مثل روشن فکرها حرکت میدیم٬ میگیم:

درس خوندن٬ وقت میخواد. هروقت حس و حالش اومد٬ میریم سراغش.

 

حالا کو تا بری سراغش!

یه چشم بهم زدن طول میکشه تا بشه شب ِ امتحان!

اونوقت ماجرای همیشگی تکرار میشه و مثل آهو در عسل دست و پا میزنی.

 

یکی از چیزایی خیلی اذیتم میکنه٬ اینه که چرا بچه حزب اللهی ها نباید رتبه های اول درسی رو داشته باشند؟

نمیگم ندارند ها... توی دانشگاه خودمون چنتا از بهترین ها٬ حزب اللهی اند.

ولی با خودم فکر میکنم ما که ادعای دین و مذهبمون میشه٬ مگر نه اینکه باید ادای وظیفه کنیم؟

 

۵۹ تا ۶۷ ٬ وظیفه جنگ بود. هزاران نفر هم این وظیفه رو به بهترین شکل انجام دادند.

خب!

حالا که جنگ نیست! هستا... جنگ ِ فیزیکی نیست.

الان افق ما باید این باشه که رتبه های برتر علمی و فرهنگی و ... رو داشته باشیم.

اینا حرفهای این حقیر نیستا!

 

پیر ِ مراد ِ جمع میگفت: تحصیل٬ تهذیب٬ ورزش.