ما ۱۱ نفر٬

هرکداممان با دنیایی دغدغه و مشغله٬ اکنون نشسته ایم اینجا.

یکی دانشجو٬ یکی کارگر٬ یکی خانه دار٬ یکی مدیر٬ یکی بیکار...

یکی عصبی است و لباس سبزی پوشیده است

یکی آرام و با وقار به بیرون چشم دوخته است

یکی تسبیح در دست گرفته و ذکر میگوید...

اما حالا در کنار هم نشسته ایم در این وَن.

 

ما ۱۱ نفر٬

با ۱۱ دنیای متفاوت٬ با خستگی ای که از صبح پیدا کرده ایم٬

شاید هرکداممان اتفاقات امروزمان را دوره میکنیم... شاید هرکداممان اتفاقات فردا را پیش بینی و مرور میکنیم...

 

ما ۱۱ نفر٬

وقتی فهمیدیم یکیمان سردش شده٬ سریع شیشه ی پنجره را دادیم بالا.

فضا گرم تر شد. صمیمی تر هم.

وقتی فهمیدیم جا٬ کم است٬ جم و جور تر نشستیم تا دیگری راحت باشد.

وقتی موبایلمان زنگ زد٬ آرام صحبت کردیم تا کسی اذیت نشود.

راننده مان هم پیرمرد خوش رفتاریست. قرار است ما را جایی برساند...

 

ما ۱۱ نفر٬

در این تاکسی با هم ایم.

هرچه شود با هم ایم.

ما٬

حالا دیگر از رسالت رسیده ایم به پاسداران...

 

 

.................................................

فتأمل.