تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

۲۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرمایشات قلم» ثبت شده است

مهر آبان آذر دی بهمن اسفند

 

اینکه در خیابانی قدم میزنم و صدای قرچ قرچ ِ برگهای زیر پایم نامعمول به نظر می آیند٬

اینکه درختان٬ رنگ زرد گرفته اند و کم کم برگهایشان دارند میریزند٬

اینکه هوا روز به روز سرد تر میشود٬

اینکه به وضوح دارد پاییز می آید...

 

همه ی اینها٬ مرا یاد آیات کتابت می اندازد.

آنجا۱ که این مردن ِ ظاهری ِ نباتات را٬ تذکره ای معرفی کردی برای فردای ما...

گفتی این مردن ِ ظاهری ِ اینان٬ در نهایت به زنده شدنشان میرسد.

و این فرآیند را هر سال جلوی چشمانمان تکرار میکنی و ما...

 

...و ما٬

هنوز هم آدم نمیشویم.

 

 

....................................

۱ : سوره مبارکه حج٬ آیه ۵ و ۶

خودمونی: همه میگن پاییز یه غم عجیبی با خودش میاره.

ولی من میگم این غمها بی ارتباط با شروع مرگ ِ نباتی (که یادآور ِ مرگ است) نیست.

آدمها از مرگ فرار میکنند. پس فی باطنهم دوست ندارند شاهد مرگ گیاهان و طبیعت باشند...

فتأمل.

 

۵ نظر
آسمان دریا

مهر آبان آذر دی بهمن اسفند

 

اینکه در خیابانی قدم میزنم و صدای قرچ قرچ ِ برگهای زیر پایم نامعمول به نظر می آیند٬

اینکه درختان٬ رنگ زرد گرفته اند و کم کم برگهایشان دارند میریزند٬

اینکه هوا روز به روز سرد تر میشود٬

اینکه به وضوح دارد پاییز می آید...

 

همه ی اینها٬ مرا یاد آیات کتابت می اندازد.

آنجا۱ که این مردن ِ ظاهری ِ نباتات را٬ تذکره ای معرفی کردی برای فردای ما...

گفتی این مردن ِ ظاهری ِ اینان٬ در نهایت به زنده شدنشان میرسد.

و این فرآیند را هر سال جلوی چشمانمان تکرار میکنی و ما...

 

...و ما٬

هنوز هم آدم نمیشویم.

 

 

....................................

۱ : سوره مبارکه حج٬ آیه ۵ و ۶

خودمونی: همه میگن پاییز یه غم عجیبی با خودش میاره.

ولی من میگم این غمها بی ارتباط با شروع مرگ ِ نباتی (که یادآور ِ مرگ است) نیست.

آدمها از مرگ فرار میکنند. پس فی باطنهم دوست ندارند شاهد مرگ گیاهان و طبیعت باشند...

فتأمل.

 

۵ نظر
آسمان دریا

دور مران از در و راهم بده

 

اصلا از همان بچگی مان شما یک جایگاه خاصی پیشمان داشتید.

هرچند که از آن دوران٬ چیزی جز دویدن در صحن های بزرگتان و شیطنت های بچگی یادمان نمی آید٬

اما از شما چه پنهون٬ همین که سال به سال بزرگ تر میشدیم٬ آن وابستگی و اشتیاق هم بیشتر میشد

این را هم بگذارید کنارش که از زمانی به بعد٬ مسافرتهای مشهد٬ رنگ و بوی رفاقتی و شاگرد-استادی هم گرفت!

و آنجا بود که زیارت کردن ِ شما را یادمان دادند.

 

میخواستم بگویم همه ی مردم ایران به شما مدیون اند.

دِینی که از حساب و کتاب ما زمینی ها خارج است.

شما در ایران غریب به شهادت رسیده اید.

هنوز هم غریب اید. خورشید کجا و سایه کجا.

اما حقیقتش نمیتوان وجود ِ این حب و اشتیاق را انکار کرد.

ما٬ دلمان به همین حب خوش است!

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

دور مران از در و راهم بده

 

اصلا از همان بچگی مان شما یک جایگاه خاصی پیشمان داشتید.

هرچند که از آن دوران٬ چیزی جز دویدن در صحن های بزرگتان و شیطنت های بچگی یادمان نمی آید٬

اما از شما چه پنهون٬ همین که سال به سال بزرگ تر میشدیم٬ آن وابستگی و اشتیاق هم بیشتر میشد

این را هم بگذارید کنارش که از زمانی به بعد٬ مسافرتهای مشهد٬ رنگ و بوی رفاقتی و شاگرد-استادی هم گرفت!

و آنجا بود که زیارت کردن ِ شما را یادمان دادند.

 

میخواستم بگویم همه ی مردم ایران به شما مدیون اند.

دِینی که از حساب و کتاب ما زمینی ها خارج است.

شما در ایران غریب به شهادت رسیده اید.

هنوز هم غریب اید. خورشید کجا و سایه کجا.

اما حقیقتش نمیتوان وجود ِ این حب و اشتیاق را انکار کرد.

ما٬ دلمان به همین حب خوش است!

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

آن امام هشتم...

 

یعنی میشود ما را بپذیرید؟!

مدتی در بهشت ِ گوهر شادتان بنشینیم و ...

 

نه زیارتنامه ای و نه دعایی.

ما به همین هم راضی هستیم!

که در بهشت ِ گوهرشادتان٬ همین که احساس کنیم در جوار شما هستیم٬ ما را بس!

بنشینیم و فقط نگاه کنیم.

به ظاهر و باطن ِ آنچه در این مسجد ِ پر رمز و راز میگذرد...

 

دلمان تنگ ِ مناجاتهای دم سحر ِ حرمتان است

دلمان تنگ ِ خوش خوش قدم زدن در صحن ها و رواق هایتان است

دلمان تنگ ِ خوش رویی و مهربانی خادمانتان است

اصلا دلمان تنگ ِ همان هل دادن های مردم٬ کنار ضریحتان است!

 

ما٬ دنیا دنیا دلمان برایتان تنگ است.

شما آلودگی و کدری ِ ما رو نگاه نکنید... و آنقدر با کرم هستید که به رویمان هم نمی آورید!

اما دلی داریم٬

میان انگشتان شما...

 

یعنی میشود ما را بپذیرید؟!

مدتی در بهشت ِ گوهر شادتان بنشینیم و ...

فقط نگاه کنیم.

با چشمانی منتظر و بارانی...

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

آن امام هشتم...

 

یعنی میشود ما را بپذیرید؟!

مدتی در بهشت ِ گوهر شادتان بنشینیم و ...

 

نه زیارتنامه ای و نه دعایی.

ما به همین هم راضی هستیم!

که در بهشت ِ گوهرشادتان٬ همین که احساس کنیم در جوار شما هستیم٬ ما را بس!

بنشینیم و فقط نگاه کنیم.

به ظاهر و باطن ِ آنچه در این مسجد ِ پر رمز و راز میگذرد...

 

دلمان تنگ ِ مناجاتهای دم سحر ِ حرمتان است

دلمان تنگ ِ خوش خوش قدم زدن در صحن ها و رواق هایتان است

دلمان تنگ ِ خوش رویی و مهربانی خادمانتان است

اصلا دلمان تنگ ِ همان هل دادن های مردم٬ کنار ضریحتان است!

 

ما٬ دنیا دنیا دلمان برایتان تنگ است.

شما آلودگی و کدری ِ ما رو نگاه نکنید... و آنقدر با کرم هستید که به رویمان هم نمی آورید!

اما دلی داریم٬

میان انگشتان شما...

 

یعنی میشود ما را بپذیرید؟!

مدتی در بهشت ِ گوهر شادتان بنشینیم و ...

فقط نگاه کنیم.

با چشمانی منتظر و بارانی...

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

برای اول مهر

 

روزهای اول،

معلمهای جدید میومدند سر کلاسهای نو و معمولا هم جلسه اول، به معرفی و این چیزا میگذشت!

ما هم مثل بچه های خوب و هدف دار(!) دقیق گوش میدادیم تا خدایی نکرده چیزی از قلم نیفته!

 

یادمه روزهای اول، همه ی هم و غممون این بود که برای درسهای جدید، دفترمون باید چند برگ باشه!

اگر معلمی میگفت دویست برگ بگیرید، تو دلمون میگفتیم: اوه اوه! درسش باید سخت باشه!

 

میرفتیم لوازم تحریری سر کوچه مون و خودکار و مداد نو میگرفتیم! جلد دفتر هم!

میومدیم خونه، روشون اتیکت میزدیم و با خط خوش اسممون رو مینوشتیم.

قبلتر، جلد ِ آماده نبود. اون جلد قدیمی ها رو مادرامون با حوصله و دقت به کتابامون وصل میکردند!

 

چند هفته ی اول، همه چیز منظم پیش میرفت... اما معمولا بعدش روال تنبلی و اینا شروع میشد!

روزهایی که برف میومد، خدا خدا میکردیم که فرداش تعطیل شه!

فردا صبحش پا میشدیم، میزدیم اخبار، اگه میگفت مدرسه ها باز اند، پنداری عالم روی سرمون خراب میشد!

اگر هم میگفت تعطیل اند، بعد از کلی خوشحالی، فرو میرفتیم توی رختخواب و بهترین خواب دنیا رقم میخورد!

 

...و این داستانها، هر سال تکرار میشدند!

 

 

.......................................................

همین که صبح به سمت دانشگاه حرکت میکنم و در راهم کلی بچه مدرسه ای رو میبینم،

دلیل خوبیه برای اینکه در دنیای خاطرات مدرسه غرق شوم.

دورانی که سادگی و زیبایی اش دیگر تکرار نخواهد شد...

 

۶ نظر
آسمان دریا

برای اول مهر

 

روزهای اول،

معلمهای جدید میومدند سر کلاسهای نو و معمولا هم جلسه اول، به معرفی و این چیزا میگذشت!

ما هم مثل بچه های خوب و هدف دار(!) دقیق گوش میدادیم تا خدایی نکرده چیزی از قلم نیفته!

 

یادمه روزهای اول، همه ی هم و غممون این بود که برای درسهای جدید، دفترمون باید چند برگ باشه!

اگر معلمی میگفت دویست برگ بگیرید، تو دلمون میگفتیم: اوه اوه! درسش باید سخت باشه!

 

میرفتیم لوازم تحریری سر کوچه مون و خودکار و مداد نو میگرفتیم! جلد دفتر هم!

میومدیم خونه، روشون اتیکت میزدیم و با خط خوش اسممون رو مینوشتیم.

قبلتر، جلد ِ آماده نبود. اون جلد قدیمی ها رو مادرامون با حوصله و دقت به کتابامون وصل میکردند!

 

چند هفته ی اول، همه چیز منظم پیش میرفت... اما معمولا بعدش روال تنبلی و اینا شروع میشد!

روزهایی که برف میومد، خدا خدا میکردیم که فرداش تعطیل شه!

فردا صبحش پا میشدیم، میزدیم اخبار، اگه میگفت مدرسه ها باز اند، پنداری عالم روی سرمون خراب میشد!

اگر هم میگفت تعطیل اند، بعد از کلی خوشحالی، فرو میرفتیم توی رختخواب و بهترین خواب دنیا رقم میخورد!

 

...و این داستانها، هر سال تکرار میشدند!

 

 

.......................................................

همین که صبح به سمت دانشگاه حرکت میکنم و در راهم کلی بچه مدرسه ای رو میبینم،

دلیل خوبیه برای اینکه در دنیای خاطرات مدرسه غرق شوم.

دورانی که سادگی و زیبایی اش دیگر تکرار نخواهد شد...

 

۶ نظر
آسمان دریا

مهر آدینه ١

 

در این شهر،

آدمهایی هم هستند که سحر ِ جمعه،

جلوی خانه شان را آب و جارو میکنند...

 

منتظر شما اند خب!

حضرت صاحب!

 

۷ نظر
آسمان دریا

مهر آدینه ١

 

در این شهر،

آدمهایی هم هستند که سحر ِ جمعه،

جلوی خانه شان را آب و جارو میکنند...

 

منتظر شما اند خب!

حضرت صاحب!

 

۶ نظر
آسمان دریا

در پرتو نور ... محَمّد رَسولُ اللّه

 

مُحَمَدٌ رَسُولُ اللَّهِ

وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الکُفَار رُحَماءُ بَینَهُم

 

 محمد (ص) رسول خدست

و آنانى که با او هستند، با کافران سر سخت و در بین خود مهربانند.

 (سوره مبارکه فتح آیه ٢٩)

 

..........................................

و آنان نمی فهمند که با توهین به عزیز ترین مخلوق، ذلیل ترین ِ خلایق میشوند!

و آنان نمی فهمند که با این کارشان، مسلمانان بیشتر و بهتر تبلیغ و دینداری شان را ادامه می دهند: +

و آنان نمی فهمند نور را...

 

محمد(ص) ، رسول خداست.

 

۲ نظر
آسمان دریا

در پرتو نور ... محَمّد رَسولُ اللّه

 

مُحَمَدٌ رَسُولُ اللَّهِ

وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الکُفَار رُحَماءُ بَینَهُم

 

 محمد (ص) رسول خدست

و آنانى که با او هستند، با کافران سر سخت و در بین خود مهربانند.

 (سوره مبارکه فتح آیه ٢٩)

 

..........................................

و آنان نمی فهمند که با توهین به عزیز ترین مخلوق، ذلیل ترین ِ خلایق میشوند!

و آنان نمی فهمند که با این کارشان، مسلمانان بیشتر و بهتر تبلیغ و دینداری شان را ادامه می دهند: +

و آنان نمی فهمند نور را...

 

محمد(ص) ، رسول خداست.

 

۲ نظر
آسمان دریا

در پرتو نور ... رسم گمنامی

 

وَ إذِ اعتَزلْتمُوهُم وَ ما یَعبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ

فَأوُوا إلَى الکَهفِ یَنشُر لَکُم رَبّکُم مِن رَحمَتهِ

وَ یُهَیئ لَکُم مِن أَمرکُم مِرفَقا

 

 هنگامى که از این مردم و آنچه غیر خدا مى‏پرستند کناره‏گیرى کردید

به غار پناهنده شوید تا پروردگارتان رحمت خویش بر شما بگستراند

و براى شما در کارتان گشایشى فراهم نماید.

(سوره مبارکه کهف آیه ١۶)

 

 

  • دریچه ی اول: کارهای خدا اینگونه است! چند جوان ِ مومن را چنان در آغوش میگیرد که هرکه داستان اصحاب کهف را میخواند، با همه ی وجودش خدا خدا میکند که کاش جای آنان بود! آنها به غار دلشان پناه بردند. از دست زمانه به ستوه آمدند... دنیا برایشان تنگ بود... کندند... پریدند... رسیدند.
  • دریچه ی دوم: عده ای بودند، اتفاقا اکثرشان جوان هم بودند! از این دنیا بریدند و سالها جنگیدند. با خلوص تمام... با شجاعت و دلیری تمام... خدا هم در آغوششان کشید. خریدشان. به غار خدا پناه بردند و بعضی شان هم گمنام... که گمنامی، صفت جوانمردان است...
  • دریچه ی سوم: ولنجک، بلوار دانشجو، خیابان البرز: کهف الشهدا. هروقت دلتان گرفت و عزم ِجایی دنج و پر معنویت کردید، چند دوست ِ واقعی ، همیشه منتظر ما هستند. گمنام اند و جوانمرد. اما به قاعده ی تمام هستی، نام دارند. نامهایشان پیش خداست. همو که آنها را به این غار دعوت کرده است...


۶ نظر
آسمان دریا

در پرتو نور ... رسم گمنامی

 

وَ إذِ اعتَزلْتمُوهُم وَ ما یَعبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ

فَأوُوا إلَى الکَهفِ یَنشُر لَکُم رَبّکُم مِن رَحمَتهِ

وَ یُهَیئ لَکُم مِن أَمرکُم مِرفَقا

 

 هنگامى که از این مردم و آنچه غیر خدا مى‏پرستند کناره‏گیرى کردید

به غار پناهنده شوید تا پروردگارتان رحمت خویش بر شما بگستراند

و براى شما در کارتان گشایشى فراهم نماید.

(سوره مبارکه کهف آیه ١۶)

 

 

  • دریچه ی اول: کارهای خدا اینگونه است! چند جوان ِ مومن را چنان در آغوش میگیرد که هرکه داستان اصحاب کهف را میخواند، با همه ی وجودش خدا خدا میکند که کاش جای آنان بود! آنها به غار دلشان پناه بردند. از دست زمانه به ستوه آمدند... دنیا برایشان تنگ بود... کندند... پریدند... رسیدند.
  • دریچه ی دوم: عده ای بودند، اتفاقا اکثرشان جوان هم بودند! از این دنیا بریدند و سالها جنگیدند. با خلوص تمام... با شجاعت و دلیری تمام... خدا هم در آغوششان کشید. خریدشان. به غار خدا پناه بردند و بعضی شان هم گمنام... که گمنامی، صفت جوانمردان است...
  • دریچه ی سوم: ولنجک، بلوار دانشجو، خیابان البرز: کهف الشهدا. هروقت دلتان گرفت و عزم ِجایی دنج و پر معنویت کردید، چند دوست ِ واقعی ، همیشه منتظر ما هستند. گمنام اند و جوانمرد. اما به قاعده ی تمام هستی، نام دارند. نامهایشان پیش خداست. همو که آنها را به این غار دعوت کرده است...


۶ نظر
آسمان دریا

خوشا شیراز و... (۲)

 

عناد است.

بد سلیقگی و محض خنده و این چیزا نیست ها...

عناد است که هر گروه و فرهنگ مردم ما را به صفت زشتی منتسب کرده اند!

 

میدانستم که غلط است.

همانطور که درباره ی آذری ها و شمالی ها و خراسانی ها و ... صفت عمومی ساخته اند٬

و ما دیده ایم این صفت ها عمومیت ندارد.

درباره ی شیراز هم ساخته اند! اما٬ میدانستم غلط است.

 

واضح تر قضیه را میشکافم.

صفت خوب و پسندیده را میتوان به گروهی از مردم نسبت داد.

مثلا همه ی ما مطلعیم جنوبی ها٬ خون گرم و مهمان نواز اند.

این٬ یک صفت حسنه ی عمومی برای جنوبی هاست!

یا مثلا عموم یزدی ها٬ مردم آرام و خوش برخوردی هستند و کمتر با کسی دعوا دارند!

 

اما٬

حقا و عقلا و نَقلا٬ نمیشود به این راحتی ها صفت نکوهیده ای را به قومی نسبت داد.

یعنی اسلام اینچنین گفته است.

این٬ یک فصل الختام است. یعنی دیگر حرفی نیست.

 

این ۲ روزی که در شیراز بوده ام٬

به شدت دقت داشتم که ببینم این که میگویند شیرازی ها تنبل و راحت طلب اند٬

راست است یا دروغ.

انتهای حرفم را همینجا میزنم:

دروغ محض است.

 

یعنی در این ۲ روز٬ مصداقهای متنوعی دیده ام که در بسیاری از موارد٬

مردم این دیار٬ بسیار پر تلاش تر و کاری تر از تهرانی ها اند!

شاید شمایی که این نوشته را میخوانید٬ در اطرافیانِ شیرازی ِ خود بگردید و چند نفر را پیدا کنید که واقعا تنبل اند.

حال از شما سوال میکنم که آیا با دید ِ حق گرایانه٬ غیر شیرازی ها را هم گشته اید؟!

تنبلی یک ویروس که نیست در یک منطقه بماند!

تنبلی که ژنی نیست!

یک صفت است که در هر انسانی میتواند باشد!

 

اشکال از من و شماست.

اشکال از این تور لیدر ِ نفهم است که در اتوبوس میکروفون را گرفته و جوک شیرازی میخواند

و مشتی تهرانی میخندند.

اشکال از اوست که به دروغ و از شنیده ها٬ میگوید مغازه ها ساعت ۱۰ باز میکنند و شش بعد از ظهر میبندند.

اشکال از او و امثال اوست که مردم یک دیار را اینچنین معرفی میکنند...

دیاری که حافظ و سعدی و فیلسوفان و محققان و بزرگان ِ بسیاری را به خود دیده...

 

واقعا این طور نبود.

شیرازی جماعت٬ تنبل نیستند

خوش گذران نیستند

حال ندار نیستند...

 

شیرازی جماعت٬ خوش برخورد و مهربان اند.

با آدم آنچنان گرم میگیرند که احساس غریبی نمیکنید در این دیار!

شیرازی جماعت٬

عاشق اند.

 

۳ نظر
آسمان دریا

خوشا شیراز و... (۲)

 

عناد است.

بد سلیقگی و محض خنده و این چیزا نیست ها...

عناد است که هر گروه و فرهنگ مردم ما را به صفت زشتی منتسب کرده اند!

 

میدانستم که غلط است.

همانطور که درباره ی آذری ها و شمالی ها و خراسانی ها و ... صفت عمومی ساخته اند٬

و ما دیده ایم این صفت ها عمومیت ندارد.

درباره ی شیراز هم ساخته اند! اما٬ میدانستم غلط است.

 

واضح تر قضیه را میشکافم.

صفت خوب و پسندیده را میتوان به گروهی از مردم نسبت داد.

مثلا همه ی ما مطلعیم جنوبی ها٬ خون گرم و مهمان نواز اند.

این٬ یک صفت حسنه ی عمومی برای جنوبی هاست!

یا مثلا عموم یزدی ها٬ مردم آرام و خوش برخوردی هستند و کمتر با کسی دعوا دارند!

 

اما٬

حقا و عقلا و نَقلا٬ نمیشود به این راحتی ها صفت نکوهیده ای را به قومی نسبت داد.

یعنی اسلام اینچنین گفته است.

این٬ یک فصل الختام است. یعنی دیگر حرفی نیست.

 

این ۲ روزی که در شیراز بوده ام٬

به شدت دقت داشتم که ببینم این که میگویند شیرازی ها تنبل و راحت طلب اند٬

راست است یا دروغ.

انتهای حرفم را همینجا میزنم:

دروغ محض است.

 

یعنی در این ۲ روز٬ مصداقهای متنوعی دیده ام که در بسیاری از موارد٬

مردم این دیار٬ بسیار پر تلاش تر و کاری تر از تهرانی ها اند!

شاید شمایی که این نوشته را میخوانید٬ در اطرافیانِ شیرازی ِ خود بگردید و چند نفر را پیدا کنید که واقعا تنبل اند.

حال از شما سوال میکنم که آیا با دید ِ حق گرایانه٬ غیر شیرازی ها را هم گشته اید؟!

تنبلی یک ویروس که نیست در یک منطقه بماند!

تنبلی که ژنی نیست!

یک صفت است که در هر انسانی میتواند باشد!

 

اشکال از من و شماست.

اشکال از این تور لیدر ِ نفهم است که در اتوبوس میکروفون را گرفته و جوک شیرازی میخواند

و مشتی تهرانی میخندند.

اشکال از اوست که به دروغ و از شنیده ها٬ میگوید مغازه ها ساعت ۱۰ باز میکنند و شش بعد از ظهر میبندند.

اشکال از او و امثال اوست که مردم یک دیار را اینچنین معرفی میکنند...

دیاری که حافظ و سعدی و فیلسوفان و محققان و بزرگان ِ بسیاری را به خود دیده...

 

واقعا این طور نبود.

شیرازی جماعت٬ تنبل نیستند

خوش گذران نیستند

حال ندار نیستند...

 

شیرازی جماعت٬ خوش برخورد و مهربان اند.

با آدم آنچنان گرم میگیرند که احساس غریبی نمیکنید در این دیار!

شیرازی جماعت٬

عاشق اند.

 

۳ نظر
آسمان دریا

خوشا شیراز و ...

 

 

قدیمی ها خوب میفهمیدند ها...

میگویند: خاک٬ کشش دارد.

 

خاک شیراز٬

برای من که ۳ ٬ ۴ سال ِ اول ِ عمرم را در آن گذراندم٬

کشش دارد.

 

این را نه امروز که در آن بودم٬

و نه چند روز پیش که معلوم شد قرار است چند روزی اینجا باشیم فهمیدم.

 

این را هفته ی پیش فهمیدم.

وقتی مجتبی از شیراز پیامک زد که عجب صفایی دارد شهرتان!

شوق عجیبی برای این شهر در قلبم احساس کردم.

شهر عارفان...

شهر عاشقان...

 

اگر در حوصله مان گنجید٬ عرائضی هست پیرامون این شهر.

خدا توفیق دهد.

یا علی

 

۳ نظر
آسمان دریا

خوشا شیراز و ...

 

 

قدیمی ها خوب میفهمیدند ها...

میگویند: خاک٬ کشش دارد.

 

خاک شیراز٬

برای من که ۳ ٬ ۴ سال ِ اول ِ عمرم را در آن گذراندم٬

کشش دارد.

 

این را نه امروز که در آن بودم٬

و نه چند روز پیش که معلوم شد قرار است چند روزی اینجا باشیم فهمیدم.

 

این را هفته ی پیش فهمیدم.

وقتی مجتبی از شیراز پیامک زد که عجب صفایی دارد شهرتان!

شوق عجیبی برای این شهر در قلبم احساس کردم.

شهر عارفان...

شهر عاشقان...

 

اگر در حوصله مان گنجید٬ عرائضی هست پیرامون این شهر.

خدا توفیق دهد.

یا علی

 

۳ نظر
آسمان دریا

یک پدرانه ی آرام!

 

حالا که می نشینم و فکر میکنم٬

می بینم تو از همان اول هم برای من بچه ی آرومی نبودی!

نمیدانم یادت هست یا نه:

همان روزهای اول٬ لباس ساده ای تنت کرده بودم و جز خودم و خودت٬ کسی تو را برانداز نمیکرد!

دنیای مجازی است دیگر... میلیونها سایت...

اما اسمت سر راست بود!

اگر هم روزهای اول کسی می آمد٬ برای اسمت بود!

حافظ این اسم را برایت انتخاب کرد.

کوی دل.

 

اینکه گفتم آروم نبودی٬ شکایت نیست ها...

کاری نمیشد کرد!

مثل یک پدر ِ دستپاچه بودم که گریه های تو امانم را بریده بود!

یک ماه ِ تمام برایت وقت گذاشتم تا شدی آنچه بقیه می پسندیدند.

و تو باور نکن که برای پسند ِ بقیه تو را ساختم.

ظاهر تو٬ عاملی بود برای جذب مخاطب و انتقال پیام ها.

 

کوچک من! کودک من! کویک من(کوی کوچک من) !

دوستان و معلمانم اولین و ماندگارترین طرفدارانت بودند!

یادت هست چقدر خوشحال میشدیم وقتی میفهمیدیم آدرس ِ تو را در کامپیوترهایشان ذخیره کرده اند٬

و همیشه جویای احوالت هستند؟!

شبهایی که مینشستیم پیش هم و مینوشتیم از همه جا...

 

آرام آرام راه افتادی... جا افتادی...

دستت را گرفتم و گاه از دور٬ راه رفتنت را تماشا میکردم...

در این میان٬ دوستانم هم ٬ راه رفتنت را نظاره گر بودند.

اگر خطا میرفتی و من متوجه نمیشدم٬ متذکر میشدند.

به جایی رسیدی که هر روز ۴۰۰ ٬ ۵۰۰ نفر تو را نظاره میکردند...

یادم نمیرود یک روز قبل از تحویل سال ۹۱ را!

روزی که با ذوق و شوق به صادق گفتم: امروز ۲۴۰۰ نفر بازدید داشتیم!

صادق هم خوشحال شد...

اما تو نه!

تو راه خودت را میرفتی! قلندری میکردی! برایت فرقی نداشت!

 

محرم ۸۹ و ۹۰ ٬ تو بازتاب کننده ی نور بودی.

شبها مینشستیم و گوشه هایی از مقاتل را با هم میخواندیم و انوار را بازتاب میکردیم.

کار به جایی رسید که آقای جواهری٬ استاد عزیزمان٬

سفرنامه ی کربلایش را که بسیار زیبا نگارش کرده بودند٬ به تو سپردند!

یادم هست دستپاچه شده بودی!

دست و دلت میلرزید و با خودت فکر میکردی لایقش هستی یا نه؟!

نشرش دادی و چه بسیار افرادی که دعایت کردند...

 

تو٬ مخزن اسرار من هم بودی!

نوشته هایی بودند که در محیط ِ مدیریت محتوای تو نوشتم و پاکشان کردم...!

شاید چون نباید منتشر میشد. شاید چون جایش نبود... نمیدانم.

 

حالا تمام آنهایی که نام تو را در اینترنت میزنند٬

برایشان پیغام می آید:

can not find www.kuyedel.com

 

...تو ببخش این مسئولان ِ اینترنت را!

اجنبی اند دیگر! حالیشان نیست که تو همین نزدیکی هایی!

فکر میکنند رفته ای به امان خدا!

 

برای یار ِ کوچکت هم دعا کن!

اسمش را گذاشته ام تسنیم. البته مجتبی پیشنهاد داد!

 

خب دیگر.

خوبی ِ خداحافظی با تو این است که آخرش احساسی نمیشود!

یا علی.

پدر ِ همیشه دعاگویت - سید حسام

 

 

۴ نظر
آسمان دریا

یک پدرانه ی آرام!

 

حالا که می نشینم و فکر میکنم٬

می بینم تو از همان اول هم برای من بچه ی آرومی نبودی!

نمیدانم یادت هست یا نه:

همان روزهای اول٬ لباس ساده ای تنت کرده بودم و جز خودم و خودت٬ کسی تو را برانداز نمیکرد!

دنیای مجازی است دیگر... میلیونها سایت...

اما اسمت سر راست بود!

اگر هم روزهای اول کسی می آمد٬ برای اسمت بود!

حافظ این اسم را برایت انتخاب کرد.

کوی دل.

 

اینکه گفتم آروم نبودی٬ شکایت نیست ها...

کاری نمیشد کرد!

مثل یک پدر ِ دستپاچه بودم که گریه های تو امانم را بریده بود!

یک ماه ِ تمام برایت وقت گذاشتم تا شدی آنچه بقیه می پسندیدند.

و تو باور نکن که برای پسند ِ بقیه تو را ساختم.

ظاهر تو٬ عاملی بود برای جذب مخاطب و انتقال پیام ها.

 

کوچک من! کودک من! کویک من(کوی کوچک من) !

دوستان و معلمانم اولین و ماندگارترین طرفدارانت بودند!

یادت هست چقدر خوشحال میشدیم وقتی میفهمیدیم آدرس ِ تو را در کامپیوترهایشان ذخیره کرده اند٬

و همیشه جویای احوالت هستند؟!

شبهایی که مینشستیم پیش هم و مینوشتیم از همه جا...

 

آرام آرام راه افتادی... جا افتادی...

دستت را گرفتم و گاه از دور٬ راه رفتنت را تماشا میکردم...

در این میان٬ دوستانم هم ٬ راه رفتنت را نظاره گر بودند.

اگر خطا میرفتی و من متوجه نمیشدم٬ متذکر میشدند.

به جایی رسیدی که هر روز ۴۰۰ ٬ ۵۰۰ نفر تو را نظاره میکردند...

یادم نمیرود یک روز قبل از تحویل سال ۹۱ را!

روزی که با ذوق و شوق به صادق گفتم: امروز ۲۴۰۰ نفر بازدید داشتیم!

صادق هم خوشحال شد...

اما تو نه!

تو راه خودت را میرفتی! قلندری میکردی! برایت فرقی نداشت!

 

محرم ۸۹ و ۹۰ ٬ تو بازتاب کننده ی نور بودی.

شبها مینشستیم و گوشه هایی از مقاتل را با هم میخواندیم و انوار را بازتاب میکردیم.

کار به جایی رسید که آقای جواهری٬ استاد عزیزمان٬

سفرنامه ی کربلایش را که بسیار زیبا نگارش کرده بودند٬ به تو سپردند!

یادم هست دستپاچه شده بودی!

دست و دلت میلرزید و با خودت فکر میکردی لایقش هستی یا نه؟!

نشرش دادی و چه بسیار افرادی که دعایت کردند...

 

تو٬ مخزن اسرار من هم بودی!

نوشته هایی بودند که در محیط ِ مدیریت محتوای تو نوشتم و پاکشان کردم...!

شاید چون نباید منتشر میشد. شاید چون جایش نبود... نمیدانم.

 

حالا تمام آنهایی که نام تو را در اینترنت میزنند٬

برایشان پیغام می آید:

can not find www.kuyedel.com

 

...تو ببخش این مسئولان ِ اینترنت را!

اجنبی اند دیگر! حالیشان نیست که تو همین نزدیکی هایی!

فکر میکنند رفته ای به امان خدا!

 

برای یار ِ کوچکت هم دعا کن!

اسمش را گذاشته ام تسنیم. البته مجتبی پیشنهاد داد!

 

خب دیگر.

خوبی ِ خداحافظی با تو این است که آخرش احساسی نمیشود!

یا علی.

پدر ِ همیشه دعاگویت - سید حسام

 

 

۴ نظر
آسمان دریا