شاید تمام کسانی که به این سفر مشرف شده‌اند، در کنار همه‌ی خوش‌گذشتن‌ها و سختی کشیدن‌های شیرین و معنویت سفر و خاطرات گوناگون، این نکته تماما گوشه‌ی ذهنشان بوده‌باشد که گردش روزگار را بنگر! دور نیست دورانی که استبداد و دیکتاتوری صدام، آتش زده‌بود بر جان و زندگی مردم عراق و کشورهای دیگر. دور نیست دورانی که این کشور، یکی از قوی‌ترین و مجهزترین ارتش‌های دنیا را داشت. با حمایت آمریکا و عربستان و کویت، با کمک‌های تسلیحاتی گسترده فرانسه و ارسال قطعات هواپیما از سوی آلمان، با کمک‌های آموزشی توسط شوروی سابق، اسپانیا، سوئیس و یوگسلاوی سابق، ارتش عراق در اوج اقتدار بود! دور نیست وقتی که صدام میگفت ظرف دو ساعت تهران را فتح میکند اما با جوانانی روبه‌رو شده‌بود که قدرت ایمانشان، کوه را خرد میکرد و ایستادگی مردانه‌شان، هرکسی را متحیر. اما بد نیست خاطرمان بیاید که صدّامیان حالا کجا هستند؟! خاطرمان بیاید با چه کیفیتی از این دنیا رفتند؟! آن وقت بد نیست بیشتر فکر کنیم و یادمان بیاید ره‌بر ما با چه کیفیتی از دنیا رفت! ره‌بری که جمعیت حاضر در مراسم فوتش، بیشتر از جمعیت مراسم استقبالش بود...

مطمئنم اکثر زائران امسال به همین موضوع فکر میکردند. چراکه امسال نمادهای حضور ایران و رهبران سیاسی‌اش بیشتر هم شده‌بود. چه بسیار بودند کوله‌هایی که با عکس امام و ره‌بر تزیین شده‌بودند. جالب آن‌که کوله‌ای نبود که تصویر نوری مالکی یا ره‌بران خودشان بر آن باشد! اما چه زیاد بودند تابلوهای بزرگی که در مسیر، توسط دولت یا سازمان‌های عراق نصب شده‌بودند که عکس آیت‌ا... سیستانی و امام و سایر شخصیت‌های ایرانی در آن مشخص بود. چه قدر دیدن تصاویر حاج قاسم سلیمانی در جای‌جای سفر، شیرین بود! چقدر انتخاب دکتر قالیباف به عنوان شهردار کربلا شیرین بود! فرماندهان سپاه ایران در جنگ با عراق، حالا شده‌بودند فرمانده لشگر عراق و شهردار شهر کربلا! چه کسی میتواند چشمش را به روی این حقایق ببندد! آن زمان میگفتند: کربلا کربلا، ما داریم می آییم! و دیدیم رسیدند به آنجا هم! حرف دیگری هم میزدند که برای تحققش روزشماری میکنیم: راه قدس، از کربلا می‌گذرد....

با یکی از برادران عراقی همکلام شده‌بودم. میگفت حکومتشان را قبول‌ ندارد. میگفت حکومتشان حرام است و ظالم است. میگفت تا بوده٬ همین بوده. این مردم در تمام طول تاریخ ظلم دیده‌اند و انگار قرار نیست وضعیت عادی و آرامی ببینند. میگفت فقط امام زمان باید بیاید! از او درباره‌ی ایران پرسیدم. با حرارت خاصی شروع به تعریف و تمجید کرد. صدایش را بالا برده‌بود و معلوم بود از ته قلبش سخن میگوید. میگفت ره‌بر و قاسم سلیمانی "علی رئوسنا" هستند! این جمله را چندین‌بار دیگر هم در طول سفر شنیدم. از جوانها بیشتر. با یکی از همین جوان‌ها همکلام شده‌بودیم. از حال ره‌بر می‌پرسید. میگفت در فیس‌بوک دیده ایشان در بیمارستان بوده‌اند و نگران حالشان بود. داشتم به این فکر میکردم که پدران ما روزی به عنوان دشمن، روبه‌روی همدیگر قرار گرفته‌بودند و حالا ما، روبه‌روی هم، از وضعیت و حال ره‌بر مشترکمان حرف میزدیم!

پرنده‌ی خیالم را پرواز داده‌بودم. به حکومتی فکر میکردم که به دست من و آن جوان عراقی باید پایه‌ریزی شود. به دست همین‌هایی که به سفر اربعین آمده‌بودند. به دست همین جمعیت ده‌ها میلیونی که سر و تنشان را برای حسین زمان می‌دهند. راستی مگر این سفر، چیست جز برافراشتن پرچم حسین‌بن‌علی؟ چیست جز برافراشتن پرچم حسین زمانمهدی موعود؟! لشگر امام زمان را نمی‌بینید؟! امت شیعه را نمی‌بینید که به انتظار آن حاضر و ناظر، نه مانند آنان که فقط به دعا نشسته‌اند، که مانند مسلم‌بن‌‌عقیل، سعی در پایه‌ریزی حکومت جهانی صاحب‌الزمان را دارند؟!

آسمان بیابان، پر از پرنده شده‌بود. پرندگان خیال من و زائران امت واحده. امت شیعه. امتی که أَشِدَاء عَلى الْکُفَارِ هستند و رُحَمَاء بَیْنَهُمْ. آرمان‌شهر شیعی که در آن، جغرافیا محلی از اعراب ندارد...

 

 

 ......................................

ان‌شاءالله ادامه دارد...