و اگر نعمت و لطف خدای من نبود٬

من هم (در دوزخ مانند تو) از حاضرشدگان بودم. 

 

هر وقت که سوره‌ی صافات را می‌خوانم٬ حال و هوایم عوض می‌شود. تامل می‌کنم. صبر می‌کنم. روی آیه آیه‌اش فکر می‌کنم و لبم نمی‌شود به تحسین ِ این کتاب ِ عظیم٬ الله‌اکبر نگوید! این فضاسازی‌های بی‌بدیل ِ خدا برای بیان موضوعی مهم٬ تحیر ِ هر آدمی را برمی‌انگیزد. اولش چند قسم می‌خورد که من٬ باور کنید یکی‌ام! یک خدا ام! بعدش شروع می‌کند و چند نعمت را متذکر می‌شود. از آسمان و ستاره‌ها و شهاب‌ها می‌گوید و بعد٬ از بی‌وفایی منکران می‌گوید و اینکه ایمان نمی‌آورند اما آخرش همه‌شان به محشر مبعوث می‌شوند. حالا که انذار‌ها را داد٬ وقت آن می‌شود که توصیفی از حال و هوای قیامت کند. چقدر تلخ می‌گوید... چقدر دردناک می‌شود آنجا که می‌گوید ستمکاران و همه‌ی اهل و عیالشان را و همه‌ی معبودانشان را به دوزخ می‌برند... بعد ندایی بلند می‌شود به آنها: حالا چرا شما در دفع عذاب به همدیگر کمک نمی‌کنید؟! به همدیگر نگاه می‌کنند. آنهایی که گول خورده‌اند رو به اربابانشان می‌گویند: شماها بودید که از چپ و راست برای فریب ما می‌آمدید! آنها هم در جواب می‌گویند به ما مربوط نیست و شما خودتان ایمان نیاوردید! حالا هم خدایمان همه‌مان را عذاب می‌کند... چه خسران ِ عظیمی... عمری به راه ِ کسی می‌روی که به بیابان راهی‌ات می‌کند...

چند آیه بعد اما تصویرسازی ِ جهنم را تمام می‌کند و از بهشت می‌گوید. از نعمت‌های آن می‌گوید. از بندگان پاک و خالص خدا می‌گوید. از این‌که در تخت‌های عالی روبه روی همدیگر نشسته‌اند و برایشان جام شراب طهور می‌آورند! از همان‌ها که نه سردردی دارد نه مستی و نه بی‌هوشی! در آن فضای بی‌بدیل٬ باز چند نفر با هم مصاحبت می‌کنند! اما این‌بار بهشتی‌اند و اهل دوزخ نیستند. یکی از آنها رو به بقیه می‌کند و می‌گوید: ای رفیقان بهشتی! مرا در دنیا هم‌نشینی کافر بود که به من می‌گفت: آیا تو وعده‌های بهشت و قیامت را باور می‌کنی؟ آیا چون مردیم و استخوان ما خاک راه شد باز زنده می‌شویم و پاداش و کیفری می‌یابیم؟ باز این گوینده بهشتی به رفیقان می‌گوید: آیا می‌خواهید نظر کنید و آن رفیق کافر را اینک در دوزخ بنگرید؟ بعد از این گفت‌وگوی بهشتی٬ خود شخص چشمش به دوزخ ِ هم‌نشینش باز می‌شود و او را در میان دوزخ معذّب می‌بیند. شاه بیت غزل این‌جاست: به او می‌گوید: قسم به خدا که نزدیک بود مرا همچون خود هلاک گردانی! و اگر نعمت و لطف خدای من نبود٬ من هم (در دوزخ مانند تو) از حاضرشدگان بودم. 

اینجای قصه که می‌رسد چشمانم پُر می‌شود. دِلَم آشوب می‌شود. قلبم تند می‌زند. دارم به آن خدایی فکر می‌کنم که اگر لطف و نعمت او نباشد٬ ما را در انتخاب هم‌نشین و رفیق و هم‌کار و همسر و... هیچ کمکی از اغیار نیست. فقط و فقط باید لطف او باشد. تو قلندر باش٬ صادق باش٬ پاک باش... اینها که شدی لطفش هم شامل حالت می‌شود! تو فقط به سمتش راه برو٬ ببین چطور به سمتت می‌دود...!

 

و لَو لا نِعمَةُ رَبّی لَکُنتُ مِنَ المُحضَرِینَ

سوره مبارکه صافات آیات ۱ الی ۵۷