توی شرایط و زمان‌های مختلف٬ حس و حال آدما متغیره. ولی تقریبا همه یه خط مستقیمی رو توی زندگی‌شون طی می‌کنند که بیانگر حالات و عقاید و اخلاقشونه.

حالا این نمودار٬ بعضی وقتها فاز معنویتش می‌ره بالا. مثلا وقتی میری مشهد. یا کربلا. اگه خیلی کارت درست باشه٬ سعی می‌کنی این خط رو اون بالابالاها نگه داری. اگه نه٬ حداقل مدتی قسمت بالای نموداری. بعدشم لابد درگیر این شلوغی‌ها و پستی‌های دنیا بشی و خط نمودار بیاد پایین...

بعضی وقتها٬ این خط نمودار٬ توی یه زمان مشخص٬ بالا می‌مونه. به دلایل مختلف. مثلا اگه یخوده به جنگ و حال و هوای اون موقع فکر کنیم٬ از یه طرف می‌بینیم که رزمنده‌ها اون موقع خیلی خودشون رو به مرگ نزدیک می‌دیدند. نزدیک بودن به مرگ٬ یعنی نزدیک بودن به خدا. از طرف دیگه٬ مردم توکلشون بالا بود و توقعشون کم. هر خانواده‌ای توی فامیلاشون حداقل یکی دو نفر داشت که اعزام شه. خب اینا به همراهش دعا و نذر و معنویت داشت لابد.

ما اون شرایط رو درک نکردیم. شنیدیم فقط. اما توی هفته‌شهدای دبیرستان٬ از همون سالهای اول دبیرستان تا الان که سال چهارم دانشگاه ام٬ کمی از اون حس‌ها رو تجربه کرده‌ام. با بغض‌های مادر شهید بغض کرده‌ام و با خاطراتشون انس گرفته‌ام. از اعزام پسرهاشون که می‌گفتند٬ از خداحافظی‌های آخرشون که می‌گفتند٬ از روحیات و اخلاقیاتشون که می‌گفتند٬ سنگینی ِ حقشون روی شونه‌هام رو حس می‌کردم. به کوچیکی و کم ظرفیتی خودم که می‌رسیدم٬ تازه می‌فهمیدم چقدر خط نمودار پایینه و من بی‌خبرم...!

 

 

...............................................

دستش را برداشت از روی موس... چشمش را چرخاند از روی مانیتور... سرش را انداخت پایین و کمی فکر کرد به کارهایی که انجام داده‌است... این‌ها را چون منی کرده‌ام؟! بی‌شک نه... که اگر نبود نگاهتان٬ نبود سیاهه‌ی این حقیر ِ کمترین.

الحمد لله.