بیا "نجم" بخوانیم.
دل ِ این روزهای من و تو٬ مأمنی جز قرآن و سورههایش ندارد! برای دلمان٬ بیا "نجم" بخوانیم.
من هم مثل تو٬ مثل دهها نفر دیگر از رفقا٬ دلتنگ آن روزهای هفتهی شهدایم. دلتنگ ِ روزها و شبهایی هستم که خوش میگذشت. دلتنگ ِ یکبار چای خوردن از دست ِ مسئول ِ برگزاری ِ هفتهی شهدا ام که خستگی در تنش و در تنم موج میزد اما٬ خوش میگذشت بهمان! دلتنگ ِ آن سفرههای یکرنگ و بیریا ام که مینشستیم دورش و غذا میخوردیم و میخندیدیم و دوباره به کارهایمان میرسیدیم. دستمان در گِل بود٬ اما گُل از گلمان میشکفت. پایمان خسته بود٬ اما بالمان برای پرواز آماده بود... من هم دلم لک زدهاست برای آن اتاقی که سردرش نوشته بودیم: طوبی للغربا۱! من هم دلم لک زدهاست برای روزهایی که در دریای عنایات شهدا میگذشت... من هم دریایم آرزوست...
نه برای غمنامههای تو. بلکه مدتهاست که دلم٬ تنگ ِ برگزاری ِ یک هفتهی شهدا است! چه کنیم من و تو. گویا قرار نیست آنچه ما میخواهیم برگزار شود.
شهدا ستارهاند...
بیا "نجم" بخوانیم.
..........................................
پ.ن: پیرو درد دلهای یکی از رفقایی که در هفتهی شهدای دبیرستان مفید٬ خدمت میکردیم.
۱: +