صدایت که می‌آمد٬ صدای آن مداح ِ عرب هم می‌آمد که با دسته‌اش در خیابان مشغول عزاداری بودند. همان خیابانی که لابد هتلی در آن بوده و اینترنتی داشته که بتوانیم صحبتی کنیم. صدای همهمه‌ی مردم هم می‌آمد. من در این اتاق ِ خلوت٬ تو در آن شهر شلوغ.

...

بهت گفته‌بودم گل و می و معشوق به کام‌تان است. صحبت که می‌کردی٬ از صدایت می‌فهمیدم این کام‌ ِ شیرین را. گفتی ان‌شاءالله سال دیگر قسمت بشود با هم برویم. گفتم ان‌شاءالله روزی هرساله‌مون باشد. می‌دانی مصطفا٬ شاید بشود گفت این نیامدن من٬ با رفتن ِ تو جبران شد. نیامدن "من" ها٬ با رفتن ِ "تو" ها جبران شده‌است. ما چه می‌خواستیم جز یک "لبیک" گفتن در صحن یار؟! مگر شما‌ها نگفتید؟! پس ما را چه غم؟!