نگاهش رو یواشکی میندازه به کسی که مدت زیادی نیست عاشقش شده.
از هزاران عشق قبلی٬ تنها تمثالهایی بیرمق توی ذهنش مونده.
کاش میشد رابطهای پزشکی بین ِ گره خوردن ِ نگاهشان با خالی شدن ِ دلش تعریف کرد!
سرش رو سریع میندازه پایین و زمین ِ سنگی ِ زیر ِ پاش رو نگاه میکنه.
باید نزدیک بشه.
باید توی دلش جا باز کنه. حالا میتونه با یه لبخند باشه... باز شدن ِ یه موضوع پیش پا افتاده باشه...
کاش پرسیدن ِ خوب بودن ِ هوا٬ اینقدر تکراری نبود!
کاش الان اولین بار بود که چنین پرسشی از طرف فردی عاشقپیشه مطرح میشد...
تنها چیزی که مهمه٬ کوچک نشدن ِ من ِ اوست.
باید جوری رفتار کنه که انگار نه انگار که آتشی درونش زبونه میکشه.
واسه همین هم باید معمولی رفتار کنه و تا میتونه خودش رو خوب و دوستداشتنی جلوه بده.
تا او دلبسته بشه نه او !
تا او عاشق بشه نه او !
.... مدتی نگذشتهبود.
مثل هزاران هزار عشق قبلی٬ آخرین صحنهی ذهنش٬ تمثالی بیرمق از عشقش بود.
اونجا رو! یه عشق دیگه...!!!
....................................................
... و عشق میتونه هرچیزی باشه.
خاکی یا آسمونیش رو ته دلمون میشه مشخص کرد...