میدانی؛
در این شب٬ تو را خواستن٬ آرزوی چندان بزرگی هم نیست! اینکه میگویندش لیله الرغائب٬ ذهن من را میبرد به بزرگترین خواسته. بهترین درخواست. در دلم دنبالش میگردم بسیار. اما هرچه میگردم دوباره میرسم به تو.
به تو و هرچیزی که به تو ام میرساندم.
وقتی از جادهی خاکی ِ کهف الشهدا بالا میروم٬ به تو و بندگان خالصت میاندیشم. به ابراهیمت و ابراهیمهایت. آرزوی چندان بزرگی نیست ابراهیم شدن. برای من چرا. اما برای تو که اینها بزرگ نیست! اصلا هیچ چیز بزرگ نیست! در مقابل تو چه بزرگ است؟!
از این بالا٬ همه چیز کوچک است و میشود به خواستههای خوب فکر کرد و آنها را خواست. آن پایین خبری نیست... آن پایین همه چیز بزرگ میشود یکمرتبه! آنوقت اینجا کوچک میشود! کاش میشد همینجا ماند. تا هیچ چیز بزرگ نباشد جز آنچیزی که باید باشد...
آرزوی چندان بزرگی هم نیست او را خواستن...