داشتم تصور می‌کردم یعنی می‌شد بعد از اینکه به راننده تاکسی گفتم "آقا ببخشید! من الان یادم آمد که پول نیاورده ام"٬ او هم برگرده و با یه لبخنده خاصی به من بگه: "این چه حرفیه میزنی برادر! فدای سرت!" ؟ می‌شد ماشین رو نگه نداره و من رو از ماشینش نندازه بیرون؟! منی که کم پیش میاد کیف پولم رو خونه جا بذارم؟!

داشتم تصور می‌کردم یعنی می‌شه سر چهارراه ها و تقاطع ها٬ دعوا باشه٬نه برای اینکه کی اول بره! برعکس:برای اینکه کی در تعارف زدن و لبخند زدن برنده بشه؟!

داشتم با خودم فکر می‌کردم یعنی میشه برم توی مغازه ای و هیچ تخفیفی نگیرم؟! یعنی مطمئن باشم که قیمت واقعی جنس مورد نظر٬ دقیقا همون قیمتی هست که فروشنده عرضه می‌کنه؟! که بعدش سرم رو نندازم پایین که خرید و فروش های ما اسلامی نیست لابد!

داشتم تصور می‌کردم که می‌شد ما ۲ هفته ی پیش در خونه ی جدیدمون می‌بودیم؟! یعنی می‌شد همه ی آدمهایی که در خونه ی جدید مشغول کارند٬ کارشون رو درست و سر وقت انجام می‌دادند و به وعده شون وفا می‌کردند؟!

 

 

نمی‌خوام حکم عام بدم به رفتارهای مردم. البته که راننده تاکسی ِ جوانمرد داریم. و البته که خیلی وقتها سر چهارراه‌ها با هم خوب برخورد می‌کنیم و البته که فروشنده‌ی مسلمون داریم و البته که نجار و بنای خوش قول داریم! شکی نیست. اما کاش سبک زندگی هامون بیشتر از این جنبه‌ی اسلامی بگیرند. که خوب روشی ست برای زندگی!