نیک معلوم بود که همه شاکی شده اند از دستش.
نشسته بود صندلی جلو و هرچی به زبونش میومد میگفت!
از همه کس و همه جای مملکت!
حرفهای تکراری و بی اساس و چرت و پرت!
مسافرها و راننده تاکسی، رعایت پیرزن بودنش رو میکردند.
وگرنه معلوم بود براش جواب دارند.
وقتی از ماشین پیاده شد،
راننده بعد از مدتی که زیر لب لیچار بارش کرد،
گفت:
برو بابا بذار نون بربری مون رو بخوریم!!! والا!
صدای خنده، تاکسی رو پر کرده بود!
از ته دلامون می خندیدیم!