اسباب ِ اتاقت را که برای اسباب کشی جمع میکنی٬
تازه میفهمی چه بسیار بوده اند وسایلی که نمیخواستیشان و مدتها با تو بوده اند!
تازه میبینی که چقدر دور ریز داشته ای و بیخبر بوده ای!
از کتابهای خوانده شده که میتوانست جایشان کتابخانهی محل باشد بگیر٬
تا اسباببازی های قدیمی که میشد این مدت در دستهای کودکان باشد!
لباسهای بی استفاده و کاغذهای باطله و جزوه های سالهای پیش و...
جمعشان که میکنی٬
نظم و ترتیبشان که میدهی٬
اضافه ها را که به سطل آشغال میسپاری٬
جرقه ای به ذهنت میزند.
که لابد زندگی هم همینگونه است!
که باید سبکبار باشی و آماده!
که یادت بماند مولایت گفته بود اینجا سرای ماندن نیست!
که اضافه بار نباید داشت. دور ریز نباید داشت. ناخالصی هم. آلودگی هم.
که بدانی مسافری!
و یک مسافر٬ هیچوقت ماندنی نیست.
باید برگردد جای اولش.