و گاهی هم کوچک می‌شود این عرصه.

تنگ می‌شود این دور و بر.

حتا نفس کشیدن هم سخت می‌شود انگاری.

 

اونوقت احساس می‌کنی مال ِ این حوالی و دغدغه هایش نیستی لابد!

احساس می‌کنی برای چیز ِ دیگری اینجایی.

 

لبخندی می‌زنی٬ چهره ات باز می‌شود و سَبُک می‌شوی یحتمل!

پشت پا می‌زنی به همه چیز و داد می‌زنی:

نخواستیم! تنها تو بمان!