تسنیم

آنگاه که حضرت حق در کتابش فرمود: و مزاجه من تسنیم...(و می چشند شراب طهور تسنیم را...)

۲۳ مطلب با موضوع «مصابیح الهدایه» ثبت شده است

....

 

 

اونقدر بازیگوشی و بدو بدو کرد تا خسته شد و رفت توی اتاق بخوابه.

فکر کنم صدای زیاد ِ فامیل در خونه ی مادربزرگ٬

باعث شده بود نتونه بخوابه.

این رو از سرش که از پتو زده بود بیرون و جمعیت رو نگاه میکرد فهمیدم!

مادرش از دور گفت: محمد یاسین! بخواب پسرم!

 

فرصت خوبی بود!

رفتم داخل اتاق٬ کنار ِ تختش نشستم.

اتاقهای خونه ی مادربزرگ همیشه تمیز و مرتب اند.

نگاهش کردم. خواستم براش یه داستان سر هم کنم که بخوابه.

اما شیطونیش گل کرده بود. میخندید و سعی میکرد تسبیحم رو بگیره!

بهش گفتم تا نگی اسم ِ این چیه٬ بهت نمیدم!

گفت: نماز!

کلی خندیدم! بهش یاد دادم اسمش تسبیحه. آخرش هم اشتباه بهش گفت: تبسیح!

 

دندونهاش رو بهم نشون میداد و مثلا پز میداد که دندونهاش کامل دراومدند!

بهش گفتم: دندونای من قشنگ تر و بزرگترند!

حرصش گرفته بود! گفت: نه خیر هم! دندونای خودم بهترند!

چند دقیقه ای با هم شوخی کردیم.

جاش گرم و نرم بود. چشمهاش هم مثل همیشه پر از معصومیت و ...

 

رفتم توی فکر.

جای گرم و نرم...

لباسهای قشنگ و تمیز...

حال و هوایی شاد و پر نشاط...

تازه: تقریبا ۳ سالش شده...

 

نه خبری از خرابه بود٬

نه خبری از لباسهای کهنه٬

نه خبری از غم ِ عالم٬

نه خبری از...

 

.............................................

روضه ام گرفته بود...

 

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

دور مران از در و راهم بده

 

اصلا از همان بچگی مان شما یک جایگاه خاصی پیشمان داشتید.

هرچند که از آن دوران٬ چیزی جز دویدن در صحن های بزرگتان و شیطنت های بچگی یادمان نمی آید٬

اما از شما چه پنهون٬ همین که سال به سال بزرگ تر میشدیم٬ آن وابستگی و اشتیاق هم بیشتر میشد

این را هم بگذارید کنارش که از زمانی به بعد٬ مسافرتهای مشهد٬ رنگ و بوی رفاقتی و شاگرد-استادی هم گرفت!

و آنجا بود که زیارت کردن ِ شما را یادمان دادند.

 

میخواستم بگویم همه ی مردم ایران به شما مدیون اند.

دِینی که از حساب و کتاب ما زمینی ها خارج است.

شما در ایران غریب به شهادت رسیده اید.

هنوز هم غریب اید. خورشید کجا و سایه کجا.

اما حقیقتش نمیتوان وجود ِ این حب و اشتیاق را انکار کرد.

ما٬ دلمان به همین حب خوش است!

 

 

۱ نظر
آسمان دریا

آن امام هشتم...

 

یعنی میشود ما را بپذیرید؟!

مدتی در بهشت ِ گوهر شادتان بنشینیم و ...

 

نه زیارتنامه ای و نه دعایی.

ما به همین هم راضی هستیم!

که در بهشت ِ گوهرشادتان٬ همین که احساس کنیم در جوار شما هستیم٬ ما را بس!

بنشینیم و فقط نگاه کنیم.

به ظاهر و باطن ِ آنچه در این مسجد ِ پر رمز و راز میگذرد...

 

دلمان تنگ ِ مناجاتهای دم سحر ِ حرمتان است

دلمان تنگ ِ خوش خوش قدم زدن در صحن ها و رواق هایتان است

دلمان تنگ ِ خوش رویی و مهربانی خادمانتان است

اصلا دلمان تنگ ِ همان هل دادن های مردم٬ کنار ضریحتان است!

 

ما٬ دنیا دنیا دلمان برایتان تنگ است.

شما آلودگی و کدری ِ ما رو نگاه نکنید... و آنقدر با کرم هستید که به رویمان هم نمی آورید!

اما دلی داریم٬

میان انگشتان شما...

 

یعنی میشود ما را بپذیرید؟!

مدتی در بهشت ِ گوهر شادتان بنشینیم و ...

فقط نگاه کنیم.

با چشمانی منتظر و بارانی...

 

 

۱ نظر
آسمان دریا